خوب که فکرش رو می کنم به خودم میگم : نه ، اون حقش رو نداره . حق ـ اینکه بعد از چند سال با هم بودن یک عصر پاییزی که داری از دلتنگی خفه میشی و یکی از تصنیف های قدیمی پریسا هم گوش میکنی براش مسیج بزنی که : میخوامت ، لعنتی همیشه میخواستمت ، .... و اون هیچ جوابی نده .
وفرداش که بهش زنگ میزنی و ازش بازخواست میکنی دلیل ناجواب ماندن مسیج ت رو خیلی ریلکس بگه : عزیزم خوب جواب نداشت ،اینو که من میدونستم ...
پ .ن : بیار ساقی آن می که حال آورد که یار ـ الگا برفت از برش ...
شب خوش
ممنونم که کبه کافه ام میای و مهمونم میشی
یه چای ـ داغ واسم میریزی کافه چی؟؟
سلام ...
هان کافه هم می ری هان ؟!
هان ؟!
هان ؟!
هان ؟!
جای ما رو خالی کنی هان ... من خیلی کافه دوست دارم ... می دونی که ... ؟!
...
با این حالت آدم رو می پکونی ...
...
دنیات رو دوست دارم ...
عجیبه برام ...
...
به روز هم هستم و مطمئنم نظرت خیلی مفید می تونه باشه ...
...
به امید خدا
خوش باشی
من همین عجیب بودن رو دوس دارمی ...
برو ببین چه سیاه مشقی نمودمی واست برادر جان
کلا پشت گوشم رو خیلی خاروندم !! ایضا کلا هم خیلی جالبه وبلاگت . همچنین کلا هم خوشم اومد و قص علی هذا
با این هایکو هم خیلی حال کردم . زیاد بنویس از اینا . قشنگ بود
باردار شده است ،
افکارم را می گویم
و دستانم هنوز باکره اند .
مانده ام فردا که بزرگ شدند
بگویم پدرشان که بوده است ؟؟
زیاد بنویس از اینا . قشنگ بود
پایدار باشی نگارا
خوب کلا من خیلی حال کردم از اینکه تو حال کردی ،
این یکی از اون قدیمی هاش بود جانا
اولی : دوستت دارم.
دومی: مرسی.
!
باز خوبه اینجا دومی یه جوابی دادش ،
ما که هنو اندر خم ـ یک کوچه ایم ...
سلام. من خوزستانی نیستم اما خانواده پدرم جزو جنگ زده های کرمانشاه بودند. راستش کتاب اصلا به دلم ننشست. خود خانم حسینی هم! ممنون از توضیح. در مورد پستتون هم: :)))))))))
سلام به روی ماهت ..
ببین فیفل خانمی تو باادب ترین خواننده من هستی، چون هر وقت اومدی سلام دادی بهم ...
دیدی.. دیدی .. آخرش به حرفم رسیدی...
مشکل داره اصلا این زن ، ما و رفقا که به این نتیجه رسیدندی...
سلام
حرفات قبول ...
به خصوص در زمینه صداقت در عشق و اصلا در گفتار و ارتباط با آدم ها ...
من هم موافقم بهتره خیلی راحت به طرف مفابلت بگی ازش چی می خوای ... به جای دروغ ... به جای حماقت این حرف های چرند و امید های گزاف و بیهوده و بی انصافی هایی که از پس اون ها اتفاق می افته ...
...موافقم الگا جان ...
اما دو یکی دو جمله تناقضی بود که خیلی جدی نیست و من منظور اصلی تو را یافیدم ...
...
ممنون از کامنت بسیارت و از کامنت بسیار درستت ...
...
برای این لطفت دیگه حالا موخوام بگم :
به امید خدا
خوش باشی
خوشحالم که فهمیدی چی میگم ،
این روزا کسی حرف منو نمی فهمه ..
مرده زنده خواب و بیدار نمی فهمه .... نمی فهمه ...
قربان _ آقا
اخه چرا.........
چرا..........
ای من فدات دخترو با این چرا گفتنا ت...
چرا نداره خواهرک جان .. مردا همشون همین اند ...
من خیلی وقت _ انتظارم رو کوتاه کردمی ..
چی بایدگفت ؟ گاهی اوقات انتظارات خیلی زیاده . خوب حتما جواب نداشته . نمیشه که اصرار کرد . میشه ؟ میشه به زور کسی رو نگه داشت و ازش انتظار کرد ؟
از کسی که ازت انتظار داره باید هم انتظار داشته باشی ...
دلم نمیخواد زن ـ کودنی باشم که این چیزا رو ببینم و به روم نیارم ... تو این چیزا نباید زشت دید و انگارید خوب و از این حرفا ..
دلم میخواد یه مشتی باشم که به احساسات ـ خودم زده بشم و خلاص ..
خوشم نمیاد یه زن اینقدر حرمتش بیاد بیاد ...
خودش میدونه ، با بد کسی طرف ـ ...
الگا!
اون تو رو دوست داره؟
زن داره؟
کمی. فقط کمی از رابطتون برام میگی؟
هو........م ..
از دوست داشتن که داره .. زیادش هم داره ..
زن ؟؟ نه بابا زنش کجا بود .. اما وقتی مدت زیادی بگزره با این و اون هستش ..
فاصله ..
فاصله کوفتی ...
فاصله تا دلت لخواد داریم و واسه همین چیزا بهش حق میدم ..
دیگه فرقی نداره ..
تصمیمم رو گرفتم همی..
مانده در اندیشهی آن روز و شب
ای عجب دردی است دل را بس عجب
همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
اوفتاده در رهی بی پای و سر
در میان خاک و خون در تاب و تب
چند باشم آخر اندر راه عشق
هر که دارند از نسیم او نسب
پرده برگیرند از پیشان کار
تازه گردان چند داری در تعب
ای دل شوریده عهدی کردهای
گر نبودی در میان ترک ادب
برگشادی بر دلم اسرار عشق
چون زبانم کارگر نی ای عجب
پر سخن دارم دلی لیکن چه سود
دوست با ما، ما فتاده در طلب
آشکارایی و پنهانی نگر
بر لب دریا بمانده خشک لب
زین عجب تر کار نبود در جهان
اینت رنجی سخت و دردی بوالعجب
اینت کاری مشکل و راهی دراز
تا ز حضرت امرت آید کالطرب
دایم ای عطار با اندوه ساز
-------------------------------------------------
گاهی وقتا ادم می خواد قدرتی داشته باشه تا بتونه زمین رو از گردش نگه داره ... سرگیجه گرفتیم ... بالا آوردیم ...
-------------------------------
جسورانه و عریان می نویسی ...
هوم...
کاش اون قدرت مال ـ من بود ..
اون وقت که زمان وای می ایستاد جای لباش رو تغییر می دادمی و ....
چه حال بدی داری ! :-s
ـــ
پارتنرت رفته تو غار تنهاییش !
شاید بهتره یه مدت تنهاش بذاری ..
حالم رو سعی میکنم بهتر کنم ..
کار رو کمتر میکنم یواش یواش ..
من که همیشه تنهاش گذاشتمی دختر خوب اما چه کنم که دیگه خارج از انتظارم ـ ..
این حرفا به من نگو ... من تا آخرش رفتم و حالا دستام خالی ...
اصلا تخت ـ همخوابگی ما همیشه لق بودش ..
راست شو بگو... دوست داشتی در جواب چه اس ام اسی میزد؟....
زود باش الگا....
دوست داشتم بهم بگه :
الگا جان میدونم .. من اینا رو میدونم .. الگا میدونم چقدر بهت سخت میگذره ، میدونم مقاومت میکنی اما بخاطر من هم اگه شده بخند ...
.
.
اما اون لباش خاموش ـ و فقط و فقط داره درسای کارشناسی ارشد اون دانشگاه مزخرف تو توی پایتخت دوره میکنه
آره منم دیدم این بیشعورها رو!!
:-))
منظورت از بی شعور ها چیه ؟؟ حالا به صورت ـ دقیق ترش؟؟