یه بابایی
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ
یه مرد خیلی خجالتی میره توی یه کافه تریا. چند دقیقه که میشینه توجهش نسبت به یه دختر خوشگل که کنار میز بار نشسته بوده جلب میشه. مرد نیم ساعت با خودش کلنجار میره و بالاخره تصمیمشو میگیره و میره سراغ دختر و باخجالت و آروم بهش میگه: ممم... میتونم کنار شما بشینم و یه گپی با همدیگه بزنیم؟ یهو دختر داد میزنه: چی؟! من هرگز امشب با تو نمی خوابم همهء مردم برمیگردن و چپ چپ به مرد نگاه می کنن مرد سرخ میشه و سرشو میندازه پایین و با شرمندگی میره میشینه سر جاش بعداز چند دقیقه دختر میره کنار مرد میشینه و با لبخند میگه: من معذرتمیخوام. متاسفم که تو رو خجالت زده کردم. راستش من فارغ التحصیل روانپزشکی هستم و دارم روی عکس العمل مردم در شرایط خجالت آور تحقیق می کنم یهو مرد داد میزنه: چی؟! منظورت چیه که 200 دلار برای یه شب می گیری؟
یه مرد خیلی خجالتی میره توی یه کافه تریا. چند دقیقه که میشینه توجهش نسبت به یه دختر خوشگل که کنار میز بار نشسته بوده جلب میشه. مرد نیم ساعت با خودش کلنجار میره و بالاخره تصمیمشو میگیره و میره سراغ دختر و باخجالت و آروم بهش میگه: ممم... میتونم کنار شما بشینم و یه گپی با همدیگه بزنیم؟
یهو دختر داد میزنه: چی؟! من هرگز امشب با تو نمی خوابم
همهء مردم برمیگردن و چپ چپ به مرد نگاه می کنن
مرد سرخ میشه و سرشو میندازه پایین و با شرمندگی میره میشینه سر جاش
بعداز چند دقیقه دختر میره کنار مرد میشینه و با لبخند میگه: من معذرتمیخوام. متاسفم که تو رو خجالت زده کردم. راستش من فارغ التحصیل روانپزشکی هستم و دارم روی عکس العمل مردم در شرایط خجالت آور تحقیق می کنم
یهو مرد داد میزنه: چی؟! منظورت چیه که 200 دلار برای یه شب می گیری؟
الان بدستم رسید حالشو ببر
بابا تو دیگه کی هستی؟
نیاز به تغییر عینک داری!
ها فک کنم
نگران نباش از خواب که بیدار شد میبینی
ایشالله
حس های مشترک و قابل درک...
خاک بر سرت!
هر چی فک میکنن رو که نمی نویسن!
خوب الان من دلم واسه خودم سوخت ،
حق من نیست بخدااا