کلا که سه چهار کلمه بیشتر نمی نویسی... همین سه چهار کلمه رو هم سه چهار هفته (حداقل) طولش میدی...
این شیوهی نوشتنات از نظر بصری یه چیزی میشد تو این مایهها: یه دختر که با یه آیپد و اینترنت وایمکس (از نوع ایرانسل) تو کویر سرگردونه... و هی از این ور به اون ور میره تا راه در رویی پیدا کنه... این وسطها هم هر چند هفته واسه کمتر از یه دقیقه اینترنتاش وصل میشه... تندی سه چهار کلمه مینویسه و ناپدید میشه...
امیدوارم به جای سراب به یه راه مطمئن تو این کویر برسی و بیای به آبادی و تند تند پست بذاری... من که منتظرم...
یادش بخیر... تو انگیزه دادی و من وبلاگنویس شدم... الان بیشتر از یک ساله که وبلاگ دارم... البته وبلاگ عجیبی نیست... و من هم نمی خوام عجیب باشه... یه گوشهی دنج کافیه... یه جورایی لطف تو بود... و اولین کامنتی که گذاشتی بوی معرفت میداد... خیلی بهم چسبید... با خودم عهد کردم رفیق جنوبی بامعرفتی باشم واسه رفیق جنوبی بامعرفتم... زیاد به پر و پای هم پیچیدیم... اما سعی کردم همون رفیق بامعرفت باقی بمونم... و تو هم فکر نکنم از این قانون تخطی کرده باشی... البته محدودیتهات رو درک میکنم... اما اون لحظههایی که مهمه به دور از معرفت نبودی هرگز... حتی قالب وبلاگ رو هم یه جورایی از مال تو کش رفتم... اما با متانت به روم نیاوردی... حتی از سر شوخی و صمیمیت... این هم یه بامعرفتی دیگه... کلا شبیه کاراکترهای قلندرمآب فیلمهای مسعوی کیمیایی می شی گاهی... و این چیز کمی نیست...
این هم اولین کامنتات واسه وبلاگ من:
"وااای خدا اینجا رو ببین !! میدونی خیلی خوشحالم که وختی واسه اولین بار اینجا رو کلیک کردمی یه موزیک دوست داشتنی از النی کاراندرو پخش می شد که من عاشقشم مخصوصا که اگه بارون بیاد نم نم .. از این به بعد لینکت رو بزار موقع کامنت گذاشتن .."
از اون به بعد لینکام رو گذاشتم موقع کامنت دادن... تا همین الان...
درد اومد..
جان احسان این کار رو کردی؟ یا استعارهای چیزی تو این مایه هاست؟
اگه کنده باشی که کلی ازت ناامید شدم... البته فکر نکنم همچین کاری کرده باشی... منطقیتر از این حرفا نشون میدی...
در ضمن بد نیست، هر چند وقت یه باری حالی از رفقات بپرسی... حتما میخوای بگی من با تو رفیق نیستم... جوابی ندارم...
پس کجایی...
کلا که سه چهار کلمه بیشتر نمی نویسی... همین سه چهار کلمه رو هم سه چهار هفته (حداقل) طولش میدی...
این شیوهی نوشتنات از نظر بصری یه چیزی میشد تو این مایهها: یه دختر که با یه آیپد و اینترنت وایمکس (از نوع ایرانسل) تو کویر سرگردونه... و هی از این ور به اون ور میره تا راه در رویی پیدا کنه... این وسطها هم هر چند هفته واسه کمتر از یه دقیقه اینترنتاش وصل میشه... تندی سه چهار کلمه مینویسه و ناپدید میشه...
امیدوارم به جای سراب به یه راه مطمئن تو این کویر برسی و بیای به آبادی و تند تند پست بذاری... من که منتظرم...
یادش بخیر... تو انگیزه دادی و من وبلاگنویس شدم... الان بیشتر از یک ساله که وبلاگ دارم... البته وبلاگ عجیبی نیست... و من هم نمی خوام عجیب باشه... یه گوشهی دنج کافیه... یه جورایی لطف تو بود... و اولین کامنتی که گذاشتی بوی معرفت میداد... خیلی بهم چسبید... با خودم عهد کردم رفیق جنوبی بامعرفتی باشم واسه رفیق جنوبی بامعرفتم... زیاد به پر و پای هم پیچیدیم... اما سعی کردم همون رفیق بامعرفت باقی بمونم... و تو هم فکر نکنم از این قانون تخطی کرده باشی... البته محدودیتهات رو درک میکنم... اما اون لحظههایی که مهمه به دور از معرفت نبودی هرگز... حتی قالب وبلاگ رو هم یه جورایی از مال تو کش رفتم... اما با متانت به روم نیاوردی... حتی از سر شوخی و صمیمیت... این هم یه بامعرفتی دیگه... کلا شبیه کاراکترهای قلندرمآب فیلمهای مسعوی کیمیایی می شی گاهی... و این چیز کمی نیست...
این هم اولین کامنتات واسه وبلاگ من:
"وااای خدا اینجا رو ببین !!
میدونی خیلی خوشحالم که وختی واسه اولین بار اینجا رو کلیک کردمی یه موزیک دوست داشتنی از النی کاراندرو پخش می شد که من عاشقشم مخصوصا که اگه بارون بیاد نم نم ..
از این به بعد لینکت رو بزار موقع کامنت گذاشتن .."
از اون به بعد لینکام رو گذاشتم موقع کامنت دادن... تا همین الان...
اسمت...