می خندم بابا میگه : چقدر شبیه مامانت میخندی ها ....،

خوش به سعادت تون که میرید روضه ، جاتون وسطه بهشته ،ما که دنیامون شده آخرت یزید، کیه که ما رو ببره روضه ؟ آقا مجید تورو چه به روضه ؟ 

روضه خودتی ، گریه کن نداری وگرنه خودت مصیبتی ، دلت کربلاست ... 

سوته دلان - علی حاتمی

دل شده یک کاسه خون ،

هی آقاهه که من نمی شناسمت ولی خیلی شبیه من هستی و من میتوانم شعر ها و کتاب ها و فیلم ها و آواز ها و شکلات ها و کاکتوس ها و عکس هام و گذشته و حال و وقایع اطراف و همه و همه را باهات تقسیم کنم ، پس کی قرار است من را پیدا کنی؟؟ هان؟؟؟؟

یک نیم ساعتی هست که رسیده م ، چایی را گذاشته است رو به رویم و طبق عادت نشسته م روی زمین . سیگار آتش میزنیم .اینجا بدون من شده است موضوع صحبت مان و ابدا نمیخواهم حرف را به جدایی از رفیقش بکشانم . احساس میکنم در مورد او رابطه نبوده است که نزدیکی جنسی بوده است !!

بعد از ظهر آقای آنده ما روی میزم جا خوش کرده است ، هنوز خیلی کار دارم ، همه آب هایی که برای سونوگرافی خوردم مانده است روی دلم . سه ساعت یکروند کار کرده م و الان با سری سنگین افتاده م و کتاب هم که چشمک میزند . میدانم باید کار کنم کار کنم کار کنم کار کنم 

نمی دانم شاید باید ادبیات را فراموش کرد !!

آنجا کسی نبود ....

هر کجا تو با منی ، من خوشدلم ..

وقتی به سرم بزند پشت سر هم فریبا وفی میخوانم . آرام ام میکند . آدم ها در ذهنم درجه اهمیت دارند و وفی همیشه از پیرزاد برایم مهم تر بوده است . 

آقای رئیس هم مچم را گرفته است !!

چرا من هیچ وقت عرضه ش را نداشتم که جان شیفته را تا آخر بخوانم ؟؟ 

به رومن رولان مدیونم تا همیشه انگاری !!

مامان میگه بیا من این چندغازی که بهت میدن رو میدم و بشین تو خونه !!! 

یکی تو وجودم میگه : - تنفر دارم -

خیلی سال است ، یعنی اندازه انگشت های وی که با هم نیستیم و من ندیده ام است خیلی سال که یعنی یک سال .  

دارم رها میشم .

آدم های روشن فکر وجودم مرده اند ، شب ها گریه میکنم .

در برابر تندر می ایستند، خانه را روشن می کنند 

و می میرند ....