من فکر میکنم خیلی باید بگذرد، خیلی زیاد باید بگذرد ، با دغدغه و مصیبت و خوبی و بدی خیلی زیاد باید بگذرد و بگذرد و بگذرد تا یک روزی بشوی مثله این رئیس جان ما که اینطور با صلابت و یک نوع آرامش عجیب بنشینی پشت میزت و کارمندت آنقدر حس خوبی نسبت بهت داشته باشه که چند ساعت یکبار رد بشه سرک بکشه که هستش هنوز؟؟ و بره دوباره با هیجان سراغ کاراااش!! 

پ.ن : اینجا رو نمیخونی رئیس جان اما بدون بدون بدون بدون که چقدر بهت افتخار میکنم .

نظرات 6 + ارسال نظر
ماندانا شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:48 ب.ظ http://wildtigress.blogsky.com

سلام وبلاگ جالبی داری

خــــــــــــــــــالـــــــــــ یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:17 ب.ظ

احساس باحالی بود، همون حسی که نسبت به استادا ندارم...
ضمنن خوش به حال رئیست

خدا سمت آدم های خوب ، آدم خوب می فرسته عزیزم

خــــــــــــــــــالـــــــــــ یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:06 ب.ظ

یباره بفرمایید بنده شمر‌ بن فلانی هستم و خدا با تیر سه شعبه نشونم رفته دیگه!

خوب اینی که الان گفتی یعنی چی؟؟

کوریون یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ http://chorion.blogsky.com/

چقدر خوب تصویرش کردی الگا .. آفرین ..

اهووووم از مرداست که یه جووووورین

خــــــــــــــــــالـــــــــــ یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ

ینی من آدمِ بدیم که پروردگار این‌همه آدمه داغون می‌فرسته این‌وری؟!!! " نقیض جمله‌ات"

ینی من خوده خوده من ـ الگا آدم بدیم که اومدم سمت تو؟؟؟

حسین دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:49 ب.ظ http://ho3yn.ir

منم بهش افتخار میکنم :پی

آهاااان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد