پس ـ پشت مردمکانت ....
پ . ن : از هیچی حرف نمی زنم . از بالا رفتن دلار کوفتی و بی احترامی به کتاب دولت آبادی و گرفتن اون خانم نویسنده تو روزنامه و حرکت اون چرخنده های بالا سر هرمز و وخیم تر شدن دورتادور زندگیم و این همه ترس و اضطراب ، فقط و فقط و فقط و فقط تو این روزای بد با خودم آروم شعر زمزمه میکنم !! فقط همین .
خمار صد شبه دارم ، شراب خانه کجاست ؟؟
پ.ن : اتفاقی که بر من افتاد همین دیروز انگار که دلمُ آتیش زده باشن.
آقای ص عشق سال ۸۵ من بود ، امروز فهمیدم حالا اون ور دنیاست و از اون عشق انگار نه انگار !!
دلم برای عصر های زمستونی نوزده سالگی ام تنگ شده ...