پس ـ پشت مردمکانت .... 

پ . ن : از هیچی حرف نمی زنم . از بالا رفتن دلار کوفتی و بی احترامی به کتاب دولت آبادی و گرفتن اون خانم نویسنده تو روزنامه و حرکت اون چرخنده های بالا سر هرمز و وخیم تر شدن دورتادور زندگیم و این همه ترس و اضطراب ، فقط و فقط و فقط و فقط تو این روزای بد با خودم آروم  شعر زمزمه میکنم !! فقط همین .

خمار صد شبه دارم ، شراب خانه کجاست ؟؟ 

پ.ن : اتفاقی که بر من افتاد همین دیروز انگار که دلمُ آتیش زده باشن.

آقای ص عشق سال ۸۵ من بود ، امروز فهمیدم حالا اون ور دنیاست  و از اون عشق انگار نه انگار !! 

دلم برای عصر های زمستونی نوزده سالگی ام تنگ شده ...

یعنی سنگینی غربت یه عالمه رفیق و خانواده و زمین و زمان و جوونی رو میخواید روی شونه های یه مرد ببینید از همین امشب شروع کنید ایزل نیگاه کردن !! 

آبادان ، 

شهری که ویران شد !!!

پاییز چقدر سنگینی داشت 

که مثله ساقه خم شدیم؟؟؟