اگر عشق بود پس انگار نه انگارش چیست !؟ آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست ... نابوده به که بودن او غیر عار نیست در عشق باش که مست عشقست هر چه هست ... بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست گویند عشق چیست بگو ترک اختیار ... هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار ... هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد ... دل بر جز این منه که بجز مستعار نیست تا کی کنار گیری معشوق مرده را ... جان را کنار گیر که او را کنار نیست آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان ... گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست آن گل که از بهار بود خار یار اوست ... وان می که از عصیر بود بیخمار نیست نظاره گو مباش در این راه و منتظر ... والله که هیچ مرگ بتر ز انتظار نیست بر نقد قلب زن تو اگر قلب نیستی ... این نکته گوش کن اگرت گوشوار نیست بر اسب تن ملرز سبکتر پیاده شو ... پرش دهد خدای که بر تن سوار نیست اندیشه را رها کن و دل ساده شو تمام ... چون روی آینه که به نقش و نگار نیست چون ساده شد ز نقش همه نقشها در اوست ... آن ساده رو ز روی کسی شرمسار نیست از عیب ساده خواهی خود را در او نگر ... کو را ز راست گویی شرم و حذار نیست چون روی آهنین ز صفا این هنر بیافت ... تا روی دل چه یابد کو را غبار نیست گویم چه یابد او نه نگویم خمش به است ... تا دلستان نگوید کو رازدار نیست
سلام.من نوزده ساله ام ولی این حستو ندارم الان دقیقا حسی که به نوزده سالگی دارم یه حس تنفر عمیقه دوست دارم برسم به حس تو یه روزی
بقول مولانا :
این زمان بگذار تا وقت دگر ....
چه فرقی میند وسوسه سیب یا حوا برای کسی که ادم نبود....
آدمیت !!!
سخت است میدانی....این همه دل دردنیاست اما هیچ کدام برایم تنگ نمی شود....
نه چتر داشت نه روزنامه نه چمدان عاشقش شدم...از کجا باید میفهمیدم مسافر است
قرارمان فصل انگور بود قرار بود شراب که شدم بیاید قرار بود که من جان بیاورم او جام اما نیامد...
همه اینها قرار بود فقط !!
شکوه انتظارم امدنت را بیرنگ کرده....دیگر نیا
اون ور دنیا...
برام آشنا بود
لینک تو کو پونل؟؟
اگر عشق بود پس انگار نه انگارش چیست !؟
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست ... نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست ... بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار ... هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار ... هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد ... دل بر جز این منه که بجز مستعار نیست
تا کی کنار گیری معشوق مرده را ... جان را کنار گیر که او را کنار نیست
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان ... گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
آن گل که از بهار بود خار یار اوست ... وان می که از عصیر بود بیخمار نیست
نظاره گو مباش در این راه و منتظر ... والله که هیچ مرگ بتر ز انتظار نیست
بر نقد قلب زن تو اگر قلب نیستی ... این نکته گوش کن اگرت گوشوار نیست
بر اسب تن ملرز سبکتر پیاده شو ... پرش دهد خدای که بر تن سوار نیست
اندیشه را رها کن و دل ساده شو تمام ... چون روی آینه که به نقش و نگار نیست
چون ساده شد ز نقش همه نقشها در اوست ... آن ساده رو ز روی کسی شرمسار نیست
از عیب ساده خواهی خود را در او نگر ... کو را ز راست گویی شرم و حذار نیست
چون روی آهنین ز صفا این هنر بیافت ... تا روی دل چه یابد کو را غبار نیست
گویم چه یابد او نه نگویم خمش به است ... تا دلستان نگوید کو رازدار نیست
آدم بلاگداری نیستم الگا!
گاهی دارم
بعد پاکش می کنم
به نیاز زمانمه
الگا پشیمون شدی از نوشته هام؟ :دی
باورت میشه هنوز نتونستم برم بهش سیر بزنم؟؟
سلام الگا خانوم گل !
خوبی ؟ ایام به کام هست ؟
خووووبم
ممنون