نمی دانم از کدام نقطه پیش می آیی . نمیدانم آخرش چه میشود . حتی نمیدانم این درد تا به کی گلوگاه من را خیال دریدن دارد . اصلا نمیدانم من را میشناسی یا که نه . اصلا نمیدانم حواست به چال گونه های من و یا رعشه دست هام و یا ظرافت گاه زنانه م بر میخورد!!  اصلا نمیدانم حس درونی من را می دانی یا که نه . هوسم را به اینکه سیگار را بگردانم و انگشتانم آغشته شود لای موهایت و من با غرور به روی کاناپه م یله شده باشم و یا اصلا این عقیده رفتاری من که زندگی ام را به دوش کشیده م و تنها و همین طور سنگین سعی میکنم قدم بردارم که برسم ، برسم به فردا.... زنانه خاموشم ، تنهام . باران می بارد و من بی چتر ...   هی تو از کجا آمده ای ، ای که می باید اکنونت را این چنین به دردی تاریک کننده غرقه کنی !!