دیدی که رسوا شد دلم .....
پ .ن : از اون دخترایی هستم که وقت _ دلتنگی شدید بنان و مرضیه و هر رقم کلاسیک _ ممکن گوش می دم و واسه خودم چای می ریزم و سرمه چشمام شروع میکنه چکیدن ...
آقاهه این چند شب مدام مهمانی های رسمی و خانوادگیه ... می ترسم .
می ترسم وقتی کوپـش تو دستشه و گره کراواتـش رو شل می کنه یکی هوا رو از لبای ماتیک زده اش زیر دندوناش قلت بده و بهش بگه : سلام ...
تو باید مادر ابله ایی بوده باشی که دخترت تو ۱۲ سالگی بدون اجازه تو پشت ـ لبش رو با ژیلت ور داره ...
اگه زن ـ فهیمی می بودی دخترت می اومد بهت می گفت و تو با بند براش ور می داشتی ...
امروز تو جاده زدم کنار و سرم رو گذاشتم رو فرمون و بغضم شیکست .. آخه لامصبا کی از رو می رید که برادر دشت ـ سینه ش لاله زاره ....
باردار شده است ،
افکارم را می گویم
و دستانم هنوز باکره اند .
مانده ام فردا که بزرگ شدند
بگویم پدرشان که بوده است ؟؟
من که زنم سیگار کشیدن حکم ـ یه تغییر وضعیت رو داره واسم - حالی به حال ـ دیگر - اما ،
تویی که مردی اونقدر داغونی که با هر پک ات یه مرد دیگه متولد میشه ،
واسه همینه که می گم دیوونه ......