یاوران مَسِم ...

چه نبردی کردم من با تو زندگی ـ عصیان گرم ،

من از افسون چشم ات مستُ او از بوی گیسویت ...

گاهی وقتا قهرمان ها هم مریض میشن و ممکنه دیگه هیچ وقت برنگردن به دوران اوج شون . کاراکتر قهرمان من هم همین طوری شده !! منظورم از قهرمان یعنی همون کسی که هیچ وخت با تو بد تا نمیکنه و تو هر چی داری میتونی بهش بگی و یه گوشه دنج و امن و بیخیال دنیاست واسه تو .
قهرمان من مریض شده و ممکنه هیچ وخت دیگه هم خوب نشه، اینجاست که شاملو میگه : .... خنیاگر غمگینی ست .

بعد یک وقت هایی در زندگی ات می رسد که آدم به خودش میگوید دیگر نمیشود کاری کرد و باید اجازه بدهی تا پدر و مادرت ازت ناامید بشوند !! 

پ . ن : غول زیبای رنج چه خوب می گوید : ... خنیاگر غمگینی ست .

فروغ زمزمه کن . 

پ.ن : من از جهان بی تفاوتی فکرها،حرفها،صداها می آیم ....

من امشب ، ساغر شکنم  ...

بمیرُم تا تو چشم تر نبینی 

دلربا .... 

هی تو ( یعنی خدا ) واقعا کی میخوای از دیدن اشکای من دلت به رحم بیاد؟؟؟

درونم چند روزه داره اینو با خودش تکرار میکنه :
به این نتیجه رسیده ام که هیچ اندیشه ایی در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند !!
روح پراک - ایوان کلیما 
پ.ن : ... واسه همینه که میخوام خواب اقاقیا را بمیرم !!

دوست داشتم یکی بود بهش می گفتم : سردار بزرگ رویاهای سپیدم !! 

پ . ن : نه سرداری هست و نه رویایی ...

دیروز تو خیابون ولیعصر یه خانومی رو دیدم که شاید قدش به پنچاه سانت هم نمی رسید و سمت چپ بدنش کامل یله شده بود به سمت راست بدنش !! جوان بود خیلی خانووووووم . 

پ. ن : اونقدر تو اون لحظه از خودم بدم اومد !!

هیچ کس نیست . 

پ.ن : چهار مضراب اصلا اینطور وختا خوب نیستش .

شرابی مردافکن در جامِ هواست

سینِ هفتم
سیبِ سُرخی‌ست،
حسرتا
...
که مرا
نصیب
ازاین سُفره‌ی سُنّت
سروری نیست. 

الف . بامداد 

پ . ن : یادمون نره اونایی رو که امسال سر سفره پیش مون نیستند . یادمون نره که برادر چقدر زیاد کاکلش آتیش فشون بود . یادمون نره چه پدر و مادرایی که امسال حوض شون بی ماهی شده ..... هوووم تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن ....

پشت سر خستگی تاریخ است

آمدم تعطیلات رو جنوب ، خسته بودم کلی . انگار کسی تو وجودم می گفتش : آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر !!

حال اینروزای منه واسه همینه که مدام با پناهی زمزمه میکنم : این قدر پاپیچم نشو !! 

پ . ن : سردمه!
مثل یک چوب بلال، که تو قبرستون افتاده باشه ..

یکطورایی میان خماری و بیداری . میان کی امروز شب میشه و کی شب تموم میشه ؟!! میان از پرتگاه افتادن و دودستی دیوار رو چسبیدن . یکطورایی میان گریه افتادن و گر گرفتن بدنت . یکطورایی میان من هیچی ندارم نسبت بهش افتخار کنم یا کی می افتم میمیرم راحت بشم ؟ یکطورایی میان خستگی رفتن یک جاده بی انتها و یا آرامش مهره های ته کمرت.یکطورایی ..... مثه سندروم قائدگی !!

حال اینروزای منه .