شرابی مردافکن در جامِ هواست

سینِ هفتم
سیبِ سُرخی‌ست،
حسرتا
...
که مرا
نصیب
ازاین سُفره‌ی سُنّت
سروری نیست. 

الف . بامداد 

پ . ن : یادمون نره اونایی رو که امسال سر سفره پیش مون نیستند . یادمون نره که برادر چقدر زیاد کاکلش آتیش فشون بود . یادمون نره چه پدر و مادرایی که امسال حوض شون بی ماهی شده ..... هوووم تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن ....

پشت سر خستگی تاریخ است

آمدم تعطیلات رو جنوب ، خسته بودم کلی . انگار کسی تو وجودم می گفتش : آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر !!

حال اینروزای منه واسه همینه که مدام با پناهی زمزمه میکنم : این قدر پاپیچم نشو !! 

پ . ن : سردمه!
مثل یک چوب بلال، که تو قبرستون افتاده باشه ..

یکطورایی میان خماری و بیداری . میان کی امروز شب میشه و کی شب تموم میشه ؟!! میان از پرتگاه افتادن و دودستی دیوار رو چسبیدن . یکطورایی میان گریه افتادن و گر گرفتن بدنت . یکطورایی میان من هیچی ندارم نسبت بهش افتخار کنم یا کی می افتم میمیرم راحت بشم ؟ یکطورایی میان خستگی رفتن یک جاده بی انتها و یا آرامش مهره های ته کمرت.یکطورایی ..... مثه سندروم قائدگی !!

حال اینروزای منه .

دنیا بخودش مثله کوراساوا کم دیده !! کارگردان محبوب من با اون کادر های شرقی اش . 

هر وقت فرصتی شد بشینید و راشامون رو ببینید . اینکه هر آدمی یک واقعیت را به گونه ایی خاص خودش روایت کنه اونقدر بدیع و نفس گیر هست که شما رو به یکی مثه من عاشق کوراساوا تبدیل کنه !!