گاهی غم سنگینی رو درونت احساس میکنی ، اونقدری که سنگینت میکنه و نمیزاره که حتی راه بری !! دیروز که از شرکت زدم بیرون دقیقا همین حس رو داشتم به هفت تیر که رسیدم زدم تو یکی از این کوچه ها که حتی اسمش رو هم نمیدونستم و زدم زیر گریه ، گاهی به یک لحظه خیلی خاص میرسی که نه بابا هست نه مامان و نه عشقی و نه دوستی که تو فقط و فقط تویی ... من تو اون لحظه خودم با خودم مواجه شده بود و از این همه تنهایی سهمگین ترسیده بود خودم !!
خاص ترین لحظاتن
سخت و تیز
رستاخیز کننده !!
منم گاهی وقتها غم و تنهایی یکهو میدود در گلو و نگاه و ریههایم، تا به خودم بجنبم، مالامال از غم شدهام، بدیاش این است که هیچ شمارهای در کانتکت لیست یارای مقابله با آن را ندارد. و آن لحظه چارهای ندارم جز اینکه خدا را به خلوتم بار دهم و یادآورش شوم که جز او شاید اوهم نه، کسی حالام را نمیفهمد. و چه سخت است بغض را با هر قدم جا گذاشتن در پیادهرو.
اهووووم خدا و اون کانتکت لیستت را دارم بدجووور
خیلی بده
گاهی پیش میاد
سنگینی می کنه
منم چند وقت پیش دچارش شده بودم
مونده بود همینجوری
تا اینکه یه روز وسط کار داشتم جدی با رئیسم حرف می زدم
دیدم داره نگام می کنه
گفت حالت خوبه
بعد منم گفتم نه و زدم زیر گریه.
اما الان خوبم
امیدوارم تو هم خوب بشی
من همش خوب وب دم
نگران نباش
همین تنهایی هاس که مارو میسازه
خم به ابرو آمدن
به از خم خم به کمر آمدن
آدم بزرگای زندگیم رو هم همینو میگن
اون موقع من عرررررررررررررررررر می زنم هر جا که باشه ...
ولی گاهی می طلبه هی راه بری ...زل بزنی به روبرو ... لباتو به هم فشار بدی ... تو گوش ات سینا حجازی بخونه ... دل ات رو قلقلک بده .. بخندی ... انگار که اون بغضه نبوده ... نیست ...
بلانش جونم ... بوس
من سرمو میندازم پایین و گریه میکنم ، کلا عادتم اینه که سرمو بندازم پاییین!!
بلانش؟؟
الگا=بلانش ؟!!
رژلب قرمز=منحنی شور ؟!
والله چی بگم
خواننده های قدیمی ام منو یادشون نرفته انگار
امان از این حس ها...
بمممممممممممب!!
va man ... barha....