زبونش تلخ بود ، مزه سیگار می داد ....اذیت می شدم خیلی ، می خواستم کنار بکشم اما.... اونقدر داشتم لذت می بردم که حال نداشتم بگم و یهو چشماش رو باز کرد و نیگام کرد ، 

آ...خ ، همه چیز فراموشم شده بود ...

نظرات 6 + ارسال نظر
نیکا پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:32 ب.ظ

راستی چرا اینجا پیغام خصوصی نداره؟...
میتونم بپرسم بلاگ دیگه یی هم داری یا نه؟... و اگه داری میشه آدرسش و بهم بدی؟....

نیکا پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 06:33 ب.ظ

وای به اون روز که دخترا بخوان چیزی و فراموش کنن...

ارمین پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.fearoftheknowing.blogfa.com/

جالب بود به غیر ازاین اونجاش که زبونش مزه سیگار میداد

سیگاری پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:46 ب.ظ http://babylondreaming.blogfa.com

من زبونمو نمی دم کسی بچشه در کل.آب دهنی می شه.

شریعتی پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ http://dasthayeman.blogfa.com

سلام
آب جی این حرف ها چیه !؟؟ از خجالت آب شدم جلوی بقل دستیم ... !!!!
...
به امید خدا
خوش باشی

بهار پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ http://www.nime-penhan.blogfa.com

این چیه که هی فراموشت میشه؟؟؟؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد