-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 15:18
یاوران مَسِم ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 19:06
چه نبردی کردم من با تو زندگی ـ عصیان گرم ،
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 خردادماه سال 1391 12:21
من از افسون چشم ات مستُ او از بوی گیسویت ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 09:52
گاهی وقتا قهرمان ها هم مریض میشن و ممکنه دیگه هیچ وقت برنگردن به دوران اوج شون . کاراکتر قهرمان من هم همین طوری شده !! منظورم از قهرمان یعنی همون کسی که هیچ وخت با تو بد تا نمیکنه و تو هر چی داری میتونی بهش بگی و یه گوشه دنج و امن و بیخیال دنیاست واسه تو . قهرمان من مریض شده و ممکنه هیچ وخت دیگه هم خوب نشه، اینجاست که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 11:03
بعد یک وقت هایی در زندگی ات می رسد که آدم به خودش میگوید دیگر نمیشود کاری کرد و باید اجازه بدهی تا پدر و مادرت ازت ناامید بشوند !! پ . ن : غول زیبای رنج چه خوب می گوید : ... خنیاگر غمگینی ست .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 17:15
فروغ زمزمه کن . پ.ن : من از جهان بی تفاوتی فکرها،حرفها،صداها می آیم ....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 15:59
من امشب ، ساغر شکنم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 12:52
بمیرُم تا تو چشم تر نبینی دلربا ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 14:07
هی تو ( یعنی خدا ) واقعا کی میخوای از دیدن اشکای من دلت به رحم بیاد؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 17:18
درونم چند روزه داره اینو با خودش تکرار میکنه : به این نتیجه رسیده ام که هیچ اندیشه ایی در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندن آن اندیشه را توجیه کند !! روح پراک - ایوان کلیما پ.ن : ... واسه همینه که میخوام خواب اقاقیا را بمیرم !!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 11:04
دوست داشتم یکی بود بهش می گفتم : سردار بزرگ رویاهای سپیدم !! پ . ن : نه سرداری هست و نه رویایی ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 08:39
دیروز تو خیابون ولیعصر یه خانومی رو دیدم که شاید قدش به پنچاه سانت هم نمی رسید و سمت چپ بدنش کامل یله شده بود به سمت راست بدنش !! جوان بود خیلی خانووووووم . پ. ن : اونقدر تو اون لحظه از خودم بدم اومد !!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 23:12
هیچ کس نیست . پ.ن : چهار مضراب اصلا اینطور وختا خوب نیستش .
-
شرابی مردافکن در جامِ هواست
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 11:30
سینِ هفتم سیبِ سُرخیست، حسرتا ... که مرا نصیب ازاین سُفرهی سُنّت سروری نیست. الف . بامداد پ . ن : یادمون نره اونایی رو که امسال سر سفره پیش مون نیستند . یادمون نره که برادر چقدر زیاد کاکلش آتیش فشون بود . یادمون نره چه پدر و مادرایی که امسال حوض شون بی ماهی شده ..... هوووم تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همت کن ....
-
پشت سر خستگی تاریخ است
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 01:06
آمدم تعطیلات رو جنوب ، خسته بودم کلی . انگار کسی تو وجودم می گفتش : آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر !!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 16:12
حال اینروزای منه واسه همینه که مدام با پناهی زمزمه میکنم : این قدر پاپیچم نشو !! پ . ن : سردمه! مثل یک چوب بلال، که تو قبرستون افتاده باشه ..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 11:25
یکطورایی میان خماری و بیداری . میان کی امروز شب میشه و کی شب تموم میشه ؟!! میان از پرتگاه افتادن و دودستی دیوار رو چسبیدن . یکطورایی میان گریه افتادن و گر گرفتن بدنت . یکطورایی میان من هیچی ندارم نسبت بهش افتخار کنم یا کی می افتم میمیرم راحت بشم ؟ یکطورایی میان خستگی رفتن یک جاده بی انتها و یا آرامش مهره های ته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 11:09
دنیا بخودش مثله کوراساوا کم دیده !! کارگردان محبوب من با اون کادر های شرقی اش . هر وقت فرصتی شد بشینید و راشامون رو ببینید . اینکه هر آدمی یک واقعیت را به گونه ایی خاص خودش روایت کنه اونقدر بدیع و نفس گیر هست که شما رو به یکی مثه من عاشق کوراساوا تبدیل کنه !!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 16:06
نمی دانم از کدام نقطه پیش می آیی . نمیدانم آخرش چه میشود . حتی نمیدانم این درد تا به کی گلوگاه من را خیال دریدن دارد . اصلا نمیدانم من را میشناسی یا که نه . اصلا نمیدانم حواست به چال گونه های من و یا رعشه دست هام و یا ظرافت گاه زنانه م بر میخورد!! اصلا نمیدانم حس درونی من را می دانی یا که نه . هوسم را به اینکه سیگار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 11:35
پس ـ پشت مردمکانت .... پ . ن : از هیچی حرف نمی زنم . از بالا رفتن دلار کوفتی و بی احترامی به کتاب دولت آبادی و گرفتن اون خانم نویسنده تو روزنامه و حرکت اون چرخنده های بالا سر هرمز و وخیم تر شدن دورتادور زندگیم و این همه ترس و اضطراب ، فقط و فقط و فقط و فقط تو این روزای بد با خودم آروم شعر زمزمه میکنم !! فقط همین .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 09:34
خمار صد شبه دارم ، شراب خانه کجاست ؟؟ پ.ن : اتفاقی که بر من افتاد همین دیروز انگار که دلمُ آتیش زده باشن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 15:45
آقای ص عشق سال ۸۵ من بود ، امروز فهمیدم حالا اون ور دنیاست و از اون عشق انگار نه انگار !! دلم برای عصر های زمستونی نوزده سالگی ام تنگ شده ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 15:16
یعنی سنگینی غربت یه عالمه رفیق و خانواده و زمین و زمان و جوونی رو میخواید روی شونه های یه مرد ببینید از همین امشب شروع کنید ایزل نیگاه کردن !!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 13:55
آبادان ، شهری که ویران شد !!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 11:28
پاییز چقدر سنگینی داشت که مثله ساقه خم شدیم؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 13:53
خوشا دیدار ما در خواب ،
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 21:15
رفیق،همسنگر،زخمی،خسته،چراغ،امی د،فریاد،نعره،عاصی،یاغی،طاغی دانشجو روز غریبت مبارک پ .ن : اینو امروز شاهین نجفی تو صفحه ش نوشته بود .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 21:18
پدرم تنها مردیه که مشروبش رو که میخوره بی بی سی نیگاه میکنه ؛ یعنی اینقدر دلم برات تنگ شده بود که نگوووو
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 آذرماه سال 1390 00:24
آمدم خانه . غدای مامان و شیر داغ و موهای سپید بابا . من بزرگ شده ام !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 13:27
گاهی غم سنگینی رو درونت احساس میکنی ، اونقدری که سنگینت میکنه و نمیزاره که حتی راه بری !! دیروز که از شرکت زدم بیرون دقیقا همین حس رو داشتم به هفت تیر که رسیدم زدم تو یکی از این کوچه ها که حتی اسمش رو هم نمیدونستم و زدم زیر گریه ، گاهی به یک لحظه خیلی خاص میرسی که نه بابا هست نه مامان و نه عشقی و نه دوستی که تو فقط و...