تویی .. تویی ... دلدار ـ من ... 

 پ .ن : ابتدای صبح ، نهانخانه دل ، بیژن بیژنی ، من و آفتاب ، تو و لیوان ـ داغ چای 

دیگه از زندگی چی بخوام ؟؟

نظرات 4 + ارسال نظر
شیزو شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ق.ظ

این پانوشت ات منو یاد یکی از شعرای احمد رضا احمدی انداخت :

از دنیا چه می خواستیم
لباسی که ما را گرم کند
لیوانی از شیر گرم
و حدسی از روزی
که پایان ندارد

شیزو شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

فکر کنم کسی به آقاهه سلام نکرده (یا اگه کرده آقاهه جواب نداده !!)که اینجوری سروحالی و تویی ...تویی ... گوش می دی و...

شریعتی شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ http://dasthayeman.blogfa.com

هر چی هست که سر حالی ...
من فکر می کنم مساله آقاهه نیست خودی ... !!!
خوش باش رفیق ...
چای داغ و داغ چای ات را هم هستیم ...
....

نیکا شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:18 ب.ظ http://roozhaye-yek-dokhtar.blogfa.com/

یعنی چی؟...تو فقط از زندگی اینا رو می خوایی؟...
دختر همیشه زیاد بخواه زیاد....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد