سلام تو چرا هر روز اوور دوز می کنی ... ؟! بابا بیخیال ... مراقب خودت باش ... در ضمن من می خواستم بگم اون خانومه چب گفته بود : « درد را مردی اگر باشد خوش است ... » دقت کن آب جی
خوب من واقعا بهت افتخار می کنم با این همه توانایی منحنی جان!! ولی فک می کنم الان دلتنگی دستاش رو دور گردنت انداخته و داره خفه ات می کنه!وقتش نیست زنده بمونی دیگه؟ باهاش حرف زدی؟باهاش حرف بزن...
به قول خودم ... اون قدر به ریز تو خودت تا بترکی ... یعنی چی کامنت دونی ندارم ؟ البته ماال خودته هان ... ولی کار لوسیه ... هرچند شما آب جی ما هستی ما هم دربست هواتو داریم ... اما خب نکن این کارا رو با خودت ... من واسه خودت می گم آب جی ... اوکی ؟؟؟!؟!!!۱
نمیدونم چرا اما این نوشتت خیلی ناراحتم کرد.خیلی زیاد
دلم گرفت
ای کاش میتونستم کمکت کنم
خونمون دیواراش سیاهه همی؟
برادرم منتها هفت سالش میباشد.
چه باحال
تا حالا این جوری به نبودن نگاه نکرده بودم.
تا ته وبلاگتون رو خوندم. بابا هنوز دمش گرم که دو تومنش رو پس داده.
احساسات بازی گرفتنی نیستن. حالا چه زنونه چه مردونه.
در کل واسم جالب بود که احساساستون رو تو چند خط و با چند تا جمله کوتاه بیان کردید.
عزیزکم..........................
سلام
تو چرا هر روز اوور دوز می کنی ... ؟! بابا بیخیال ...
مراقب خودت باش ...
در ضمن من می خواستم بگم اون خانومه چب گفته بود : « درد را مردی اگر باشد خوش است ... » دقت کن آب جی
خوب من واقعا بهت افتخار می کنم با این همه توانایی منحنی جان!!
ولی فک می کنم الان دلتنگی دستاش رو دور گردنت انداخته و داره خفه ات می کنه!وقتش نیست زنده بمونی دیگه؟
باهاش حرف زدی؟باهاش حرف بزن...
الگا نگو انقدر ضعیفی که همه ی اون دنیایی که ساخته بودی واسم و خراب میکنی....
و اگر کامنت دونی نداری پس لطفا آیدی یاهوتو بده....
آدمی که اعصاب نداری !
plz خودتو نباز !!
یوزپلنگ مجنون ماه-چه می کنی اینجا را؟
به قول خودم ... اون قدر به ریز تو خودت تا بترکی ...
یعنی چی کامنت دونی ندارم ؟ البته ماال خودته هان ...
ولی کار لوسیه ... هرچند شما آب جی ما هستی ما هم دربست هواتو داریم ... اما خب نکن این کارا رو با خودت ... من واسه خودت می گم آب جی ...
اوکی ؟؟؟!؟!!!۱
ماه پوشیده به سمت تو سرورویش را
دشت برداشته از منظره آهویش را
موجها سرد و خجالت زده بر میگردند
که ندارند کمی پیچ و خم مویش را
همه هم دست که من سوی تو را گم بکنم
مانده ام روی تو را در چه تجسم بکنم
مانده ام راه به دنیای لبت باز شود
که به این شعر اگر پای لبت باز شود
لحظه ای بگذر از این باغ که از فرط حسد
لب صد غنچه به حاشای لبت باز شود
گفته بودی که دلم تا بتپد می مانی
چتر برداشتی و رفتی از این بارانی
ای که در زندگیم غیر تو یک سطر نبود
یعنی این خانه به اندازه ی یک چتر نبود ؟
ای غزل آئینه ی قرنـیه ی میشی تان
بگذارید بیاییم به درویشی تان
بس که در کوچه به بی رهگذری زل زده ام
هی دم از چشم تو و فن تغزل زده ام
سنگ های طرف پنجره هم ظن شده اند
بس که حرف از تو زدم ، شکل شنیدن شده اند
بی تو از مـَـردم این شهر تنفر دارم
من از آن کوچه ی بن بست ، دلی پـُـر دارم
های ، همبستر پر روزترین شبهایم
سنگ و چوب اند بدون تو مخاطب هایم
بس که بی مهری از این کوچه به چشم آمده است
آسمان از تو و این کوچه به خشم آمده است
لبت آتش که نه ، آتش که نه ، آتشکده ای
اصلن آتشکده را با لبت آتش زده ای
ولی آتش که نباید به کسی زل بزند
از سر عمد به دنیای کسی پل بزند
زندگی سوخته در شعله ای از هـُـرم تنت
محتوای غزلی ریخته در فــُُـرم تنت
کاش برگردی و در رو به تو آغاز شود
که به این شعر اگر پای لبت باز شود
(عظیم زارع)
--------------------------------------------------
کامنت دونی که جمع شد ولی هر جا هستس خوب و خوش باشی. عزیز
فکر نکنی ما تو رو فراموش کردیم ها...
پیشتم.................
نگاه به فاصله نکن!اگه بخوای با تو میمونم........