پاهام رو باز میکنم 

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز 

بـــــــــــــــاز 

بــــــــــــــــــــــــــــــــاز 

باز 

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز 

بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز 

بــــاز میکنم 

و تو از من میچکی قطره 

قطره .   

پ.ن: میگویی : الگا حواست باشد ، نگرانتم ... من اما باور نمی کنم .

نظرات 20 + ارسال نظر
دگم چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:26 ق.ظ

مرسی به افتخارشون.... دست مرتب
هوی شما دستا بالا ..
اون آقایی که کتار ستون نشسته اگه نمیتونی دست بزنی بگم بیان بهت دست بزنن ها ؟....میخوای.... پس دست بزن.

من یک چیزی رو کشف کردم هر وقت حالت خوبه وبلاگ میره رو حالت جریاندار هر وقت حالت بده وبلاگ میره رو حالت رومانتیک کشف خوبی بود نه؟
پس الان حالت خوبه ....

به افتخارشون ...همه دستا بالا...بزن اون کف قشنگه رو...

نه! شما سروری قدمت رو جفت تخم چشام ما رو خجالت زده میکنین تو اون کلبه ی درویشی آخه وسیله ی پذیرایی نیست مگه اینکه """""آدرس"""" بدین ما خدمت برسیم

خوب حالا کدومش خوبه ؟؟
جریان دار یا رومانتیک ؟؟

دگم چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:26 ق.ظ

آها یادم رفت
;)

چی یادتون رفت اون وقتش؟؟

بهار چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ق.ظ

عجب.............یعن میخوای بگی اون مثل خون تو بدنته...؟

نه ... نه ...
من اصلا نمیخوام همچین چیزی بگم .. منظورم اینه که از من رد میشه .. نمیدونم دیگه باید چیطور بگم ..
دیدی تو فیلم ترسناک ها دست ـ شخصیت ـ روح از آدما رد میشه ؟؟
همون طوریا ست این قضیه هم ..
فط یه کم هیجان داره ..

مه سا بادوم چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.baadoom.blogfa.com

باور کردن یا نکردن فقط به چشمهای طرف ربط داره!
به چشماش نگاه کن
حالا تصمیم بگیر که باید باور کنی یا نه...خواهرکم...

مگه اجازه میده ..
ندیدمش خیلی روز ـ ..
فط حرف میزنیم از میانه امواج ...
دلم برات تنگ شده بود خواهرکم ..

شریعتی چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ق.ظ http://dasthayeman.blogfa.com

سلام
به به
چه عجب ...
حالا هی برو ... هی بیا ؟! چه وضعی خب ... خوشحالیم که برگشتی ... هر چند اگر خوب هم نباشی ... ...
آب جی بعضی از این باز ها زیادی بزن ... خوبیت نداره ... نا محرم این جا نشسته ...
و اما اون < تو از من می چکی قطره ..> خیلی جالب ... عجیب و بهت آور و پس زننده هست ...
به هر حال خوشحالم این جایی ...
آب جی ما سیگار و گذاشتیم کنار ... اما حاضریم واسه روی گل سر کار هم که شده یه سیگار بهمن به سلامتی رووووشن کنیم ... D: D:
...

داغونی تو ...
مثله خودمون داغونی با اون سیگار بهمنت عزیز جان ...

متین چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ http://gahnevesht-matin.blogfa.com

شُر شُر ..

فواره می‌زنی از درون من ..

یه همچین چیزایی ..
با لبخند البته ..

شیزو چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:18 ب.ظ

خوشحالم که برگشتی...

کاشکی کامنت دونی رو واسه اون (من اسکارلت بودم تو کنت مونت کریستو) جمع نمی کردی
چقدر حرف میشد درباره این یه جمله و چند کلمه زد. حیف که حرفا بیات شد.
راستی درباره این یادداشت واقعا انقدر تو وجودت رخنه کرده ؟ خیلی جالبه واسه من
همیشه با تو بودیم و هستیم و خواهیم بود

میشه دوباره بنویسی .. من میخونم حتما ...
آره خیلی زیاد هم رخنه کرده ..

ارمین چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ http://fearoftheknowing.blogfa.com/

این یک صحنه شهوت انگیز سکسی نبود یک صحنه پزشکی لعنتی با یک سری جزییات لعنتی برای بیان یک حس لعنتی بود

جدا ؟؟؟
خودم هم اینطور فک نمیکردم ...
اما شهوت انگیز نبود حتمی .. چون غم داشت زیاد ...
البت شهوت غم ـ زیادیه ...چه میدونم اصلا .. خودت بهتر میدونی و گیتارت ..

دگم چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ب.ظ

مطمئنا جریاندار بهتره چون تو معلومه وقتی جریاندار مینویسی ناراحت نیستی.
ما هم که حسسسسسسسساس نمیتونیم ناراحتی شما رو ببینیم

وقتی دگم حساس می شود ...
برنامه امشب سینماهای تهران و شهرستان ها همی ...

مه سا بادوم چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ب.ظ http://www.baadoom.blogfa.com

ببینش الگا جان!
ببینش!
در مورد این جدایی حرف بزنین،این بهترین کاره،در مورد احساساتتون حرف بزنین،رو در رو،چشم تو چشم!
به من اعتماد کن خواهرکم
ببینش!روبروی هم بشینین و حرف بزنین...

هفته دیگر شاید ..
اگر دو طرف موافت طرفین نمایند البت ...
بزار این آخرین امتحان کوفتی رو هم بدم و خلاص ....
بعدش ببینم خدا چی میخواد ..
هر چند میدونم که نمیشه ... از لب مون یه چی پر کشید و رفت .. منم خسته م شده از بس گفتم تورو خدا ...

سیگاری چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ http://babylondreaming.blogfa.com

یاد آن روایت talk to her افتادم.آن زن و مرد بند انگشتی اش .معشوق نیم وجبی اش.دیده ای.یادت هست عشق بازیشان؟

همون فیلم اسپانیایی؟؟
الان به رفیم مسیج دادم واسم رایتش کنه ..
می بینم حتما ....
تعریفش رو شنیده بودم البته قبلن ...

شیزو چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ب.ظ

من که ننوشتم که الان بخوام دوباره بنویسم. اون موقع که خوندم کلی ایده اومد تو کله ام که متاسفانه سقط شد و به دنیا نیومد (یا اون نوشته ات که از بارداری افکارت نوشته بودی افتادم)
آخه دختر جون ادم با یه خط افکار یکی رو باردار نمی کنه و بعدش هم با بستن کامنت دونی طرف رو مجبود کنه جنین رو سقط کنه

حالا دوباره باید کم کم باردار شم (البته افکارم رو میگم) فعلا چیزی که یادم میاد اینه که :

بزار اول از همه از اسکارلت و برباد رفته بگم که من خیلی دوسشون دارم.فیلم تقابل دو شخصیت و به دنبال آن تقابل دو نوع علاقه و عشق شکل می گیرد. اول، اسکارلت است. دختری آتشین مزاج، با عشقی شدید به اشلی. این عشق به گونه ای است که دائما طلب می کند وصال اشلی را و برخورداری از او را. تمامی فیلم به نوعی تب و تاب و بی قراری اسکارلت را در رسیدن به او نشان می دهد.

شخصیت دوم، ملانی است با شخصیتی درون گرا، آرام، و مهربان. او که با اشلی ازدواج کرده است، با تمام وجود همسرش را دوست دارد و او را برای خود او می خواهد و نه برای خودش.

واسه من یه جور یادآور فرق میان دوست داشتن و عشق است. که عده ای از روشنفکران که خیلی بیشتر از من می فهمند میگن دوست داشتن خیلی بالاتر از عشقه (یعنی ملانی رو به اسکارلت ترجیح می دن) عده ای مثل من که خیلی حالیمون نیست میگم ما عشق رو و کلا شخصیت آتشین مزاج اسکارلت رو بیشتر دوست داریم

و البته درباره اسکارلت خیلی حرف میشه زد. اسکارلت اول فیلم با اسکارلت آخر فیلم خیلی فرق داره اسکارلت آغاز ، دختری لوس و ننر و احساساتی است که احتمالا مهم ترین مساله برایش شرکت کردن در میهمانی هاست و چنانکه می گوید از جنگ بدش می آید چرا که باعث می شود مردها در تمام میهمانی درباره آن بحث کنند و میهمانی کسل کننده شود . اما در انتهای فیلم اسکارلت زنی است بالغ و با شهامت که تجربه های سختی را پشت سر نهاده . او جنگ و آوارگی را تجربه کرده . سه بار ازدواج کرده ، فرزندش را از دست داده و تمام این حوادث باعث تغییر اسکارلت از آن دختر لوس آغاز فیلم به زن شجاع پایان فیلم می شوند

اسکارلت شخصیت پیچیده ای داره. در مقابل دو شوهر اولش نقش فرد مسلط تر و در واقع مذکر را ایفا می کند . اما تقابل اسکارلت با رت باتلر است که شخصیت مونث او را به خوبی نشان می دهد . او در برابر رت دیگر آن تسلط و برتری را که در برابر دو شوهر اولش داشت ، ندارد . رت به آسانی اسکارلت را به بازی می گیرد ، گاهی او را ترک می کند و گاهی به او ابراز عشق می کند . شخصیت رت نیز به مانند اسکارلت شخصیتی عمیق و چند بعدی است . وی هم یک لات ولنگار است و هم پدری که عاشقانه فرزندش را دوست دارد و حتی گاهی تبدیل به وطن پرستی دو آتشه می شود . اینگونه است که تقابل اسکارلت و رت ، جذاب ترین و در عین حال بهترین بخش های فیلم را شکل می دهد.

منظور همان اسکارلت اتشین مزاج است که ورد زبانش این بود :
فردا در مورد فک میکنم ..
باید چند بار بخونم متن رو ..

سمفونی باران چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:16 ب.ظ

من از تو پرم یعنی.سرشار...

از تهی سرشار ام من ..

haafez چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:47 ب.ظ http://haafez.net

ایده ی ناب و زیبایی بود
خوشمان آمد زیاد!

چه خوب که به مذاق آن قهوه بی شکرتان آمده است ..

سیگاری چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://babylondreaming.blogfa.com

روزهایی که شادی اینجا حال خوبی دارد.تازگی دارد.

روزهایی که شادم ...
که می خندم ...

دگم پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ق.ظ

ببخشید آقای فردوسی پور ...
مگه ما چمونه بهمون نمیاد حساس باشیم؟
(حالا خداییش هم اصلا حساس و رومانتیک نیستم ولی خب بهم که میاد؟
نمیاد؟)

نو...چ بهت نمیاد یکی که از دور ببینت ..
اما آدمای مثله تو رو زیاد دیدم .. لبشون مه گنجشک می تپه و اینا ...
خوبی تو ؟؟

نیکا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ

هوم...
هیچی نمی تونم بگم!

فک کنم بتونی بگی ... یعنی اون نیمه ات که داره از سانسور در میاد زیاد حرف داره ...

سحر پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ق.ظ http://camelsmoking.wordpress.com

آزمودم عقل دوراندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را آقای دکتر!
اونوقت تو ایمان داری من خوب شوم...

هنوز هم می گم ... میتونی ...

شازده کوچولو پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:52 ق.ظ http://poliverekhakestari.blogfa.com/

تو آبستن عق او هستی و در حال فارغ شدن از کودکی به نام عشق عزیزکم

نگو ...
نگو اینطوری ....
دلم گرفت .

دگم پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:55 ب.ظ

خوب که هستم ولی قلبم که مثل چغک میتپه داره منو اذیت میکنه نمیشد مثبل یکی دیگه بتپه....;D

خو اینو دیگه خودت باید بخوای ..
بخواه که واسه یکی دیگه بتپه خودش میاد ... باور کن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد