پاهام رو موم انداختم ، 

و این یعنی هر دومون واسه یک ماه تمام راحتیم .

نظرات 7 + ارسال نظر
بهار پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:00 ب.ظ

هه!!!
اره تازه دفعه بعد بهتره!خوبی؟

هوم .. البت اگه دوباره همت کنم ...
که میدونم از این حوصله ها ندارم ...
.
.
.
در جواب خوبی ات :
ماییم و آب دیده ... در کنج ـ غم خزیده ...
. اما خوب میگذرونیمش ...
امتحانا رو خلاص کردم همی ...

ارمین پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ب.ظ http://fearoftheknowing.blogfa.com/

یه تحلیل کوچولو میتوان ارائه داد:
در انجا که گفتی هر دومون برای یک ماه راحتیم,در اینجا ایهام کوچکی را به مخاطب منتقل میکند و ان اینست که کدام هر دو.یکیشان که خودتی و اما دیگری هم میتواند پاهایت باشد هم مرد مورد مخاطب قرار گرفته در وبلاگت.در اینجا در میابیم که این یک ایهام تنها نیست بلکه یکی از نادرترین ارایه های ادبی است و ان هم ایهام بر روی شباهت.یعنی تو مرد مورد نظر را به پاهایت تشبیه کردی که یعنی عضوی از توست و جدایی ازش محال واگر شدنی با دردی شدید وزخمی ماندگار همراه خواهد بود
نمیدونم منظور تو این چیزهایی که بالا گفتم بود یا نه اما از تحلیل کردن گاهی اوقات لذت میبرم هر چند از تحلیلگران متنفرم

تحلیل ـ کوچولو اما زیبایی بود ...و اینکه خودم هم فکرش رو نمیکردم .
اما بی بدیل که منظورم خودم و آقاهه بود که در این زمینه غر غرویی تشریف دارن ..
حالا نه اینکه نشسته منتظر .... ای بابا .. اب بابا ..خودت که بهتر میدانی ..
راستی امتحانات تمام .. اینقدر سرم سنگین ـ .. فردا باید برم پرستاری ...فک نکنم باشم برای چند روزی .

متین پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:52 ب.ظ http://gahnevesht-matin.blogfa.com

درد داره :-s !

هو...م .. خیلی هم درد داره ..
من اینقدر خوشم میاد تو همه پست هام رو می خونی چون از همه بچه ها بیشتر به تو جفا میکنم .. کم سر میزنم و کم مینویسم کامنت برات ..
آقا ممنون این همه توجه ... تو یادم می مونه ..

سمفونی باران پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:42 ب.ظ

لذت بخشه!می تونم درکت کنم!

دگم پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:31 ب.ظ

وبلاگ رفته تو خط پا ولی من راضیم از اینکه بر نمیگرده رو خط آه و ناله

هو...م ... خودم هم همینو می فکرم ...
از تمام آقایان محترم معذرت

نیکا پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ب.ظ

ای بابا ....
کو اون روزا؟....
حالا دیگه تیغ دو سوت کلکشون و میکنه....

حرف تیغ رو نزن و این نامردی رو در ح خودت نکن هیچ وقت ...

شیزو پنج‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ

خوندن نوشته هات منو به این فکر انداخت که حالا اگه واقعا تو به این چیزی که می خواستی می رسیدی و کنار کسی بودی که دوسش داشتی آیا احساس خوشبختی می کردی (البته منظورم به جز تو همه کسایی ست که دوست دارند کنار محبوبشون باشن) بعد یاد این جمله ی تلخ از نیچه افتادم و با خودم گفتم همون بهتر که خوشبخت نیستیم
"خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز"

پ . ن : جسارتا تو بیشتر از همه به من جفا می کنی که من همیشه میام اینجا و تو اصلا پیش من نمی آی.
البته مهم نیست. مهم اینه که من اینجا رو دوست دارم و میام

واااااااااااااااااااااااااای تو راست میکنی ..
در حق ـ تو یکی هم جفا میکنم من .. ولی خوبیش اینه که خودت میدونی تو دلم چی هاست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد