سلام عالی بود بیا به ما bbc فارسی سر بزن اگه هم از مطالب خوشت آمد روی تبلیغات کلیک کن در ضمن اگه خواستی پولدار بشی خبرم کن تا یه سایت توپ که خودمم استفاده میکنم معرفی کنم از این کلیکی ها نیست.
یکدفعه گفتم که قالب رو اینطوری نکن آبجی بابا تو هوای ما خواننده ها رو نداری ها در جریان نیستی انگار! آخه من میام باید بدونم چند تا پست نوشتی یا نه؟ خلاصه اینکه بالاخره هوای خودتوداشته باش این روزا ابری میزنی!
وحشتناک هم ابری ...
اوستا
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 ساعت 01:28 ب.ظ
هر روز روزی تازه است با تمام عجائبش و تمامی اتفاقات غیرمنتظره .پس هیچ وقت نگو دیگر سخنی نمانده چون توئی که باید ادامه بدهی و ان هم به بهترین و شادترین روش . نگذار هیچ کس مانع تو شود هرچقدر عزیز و محترم باشد. ارادتمند یک دوست بسیار عزیز هم هستیم.
نه دوست عزیز شاعر یا نویسنده یا هر دوی من. من رو چه کار با روسری ات البته اگر روزی نسیم شدم شاید اون روز به شیطنت روسری ات رو از سرت بکشم اما اونقدر آروم که بتونی با انگشت شصت و اشاره ات مانع ام بشی. من از تو می خواستم یه دیدار دوستانه ی شعری رو تجربه کنم باهات همین. چون حتی این چیزهایی که تو وبلاگ میبینی همه ی حیثیت شعری من نیست. آخه به غلط یا درست خودم رو عادت دادم که مخاطب هام رو فعلا خودم گزینش کنم. و در مورد تو راستش تو یک اتفاق شاعرانه ی به شدت زنانه هستی تا به حال اینهمه زنانگی تو یه شاعر یا نویسنده ندیده بودم و این یعنی یه اتفاق خوب وقتی می گم نسبت به تو حریصم که ببینمت قبول دارم که یه خورده هم می خوام ببینم این آدم چه شکلیه؟ اما بیشتر می خوام تو رو به عنوان یک اتفاق شعری از نزدیک تر شعری ببینمت. منتظرم.
نمی دونم تو هم باور داری یا نه اما نباید انتظار زیادی داشت آخه عشق که هیچی دوست داشتنم دروغه پس از هیچکی حتی اونی که باش می خوابی نباید انتظار داشته باشی هوای دلتو داشته باشی ته ته ته ماجرا همینه ، یه همخوابگی بقیه حرفا کشکه...
من دیگه الان جنوبم از تبار اون جایی که ظاهرا تو اونجایی هستی. خوب حالا این انتظار کشنده رو با چه ریاضتی باید آغاز کنم. اینجا رو سکو که هستم یه عالمه وقت دارم که زنگ بزنم مجانی. به دوستایی که شاید سالها بهشون زنگی نمی زدم. تو که جای خود داری که یه اتفاق حریصانه خواستنی هستی. از امرو که بشمارم تا ۱۴ روز اینجام تا اول پاییز. امیدوارم تا همون روزا این ریاضت تموم بشه. و حتی شاید تصمیم بگیری شنوایی ام رو زودتر از ریاضت در بیاری. میخ خریداریم.
اینها که می نویسی برایشان جواب ندارم ...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام عالی بود بیا به ما bbc فارسی سر بزن اگه هم از مطالب خوشت آمد روی تبلیغات کلیک کن در ضمن اگه خواستی پولدار بشی خبرم کن تا یه سایت توپ که خودمم استفاده میکنم معرفی کنم از این کلیکی ها نیست.
|:
همه چیز در نهایت حرام میشه.
چی؟
باور نمیکنم.
یکدفعه گفتم که قالب رو اینطوری نکن آبجی بابا تو هوای ما خواننده ها رو نداری ها در جریان نیستی انگار!
آخه من میام باید بدونم چند تا پست نوشتی یا نه؟
خلاصه اینکه بالاخره هوای خودتوداشته باش این روزا ابری میزنی!
وحشتناک هم ابری ...
هر روز روزی تازه است با تمام عجائبش و تمامی اتفاقات غیرمنتظره .پس هیچ وقت نگو دیگر سخنی نمانده چون توئی که باید ادامه بدهی و ان هم به بهترین و شادترین روش . نگذار هیچ کس مانع تو شود هرچقدر عزیز و محترم باشد.
ارادتمند یک دوست بسیار عزیز هم هستیم.
و من هم ارادتمند تو ..
نه دوست عزیز شاعر یا نویسنده یا هر دوی من. من رو چه کار با روسری ات البته اگر روزی نسیم شدم شاید اون روز به شیطنت روسری ات رو از سرت بکشم اما اونقدر آروم که بتونی با انگشت شصت و اشاره ات مانع ام بشی. من از تو می خواستم یه دیدار دوستانه ی شعری رو تجربه کنم باهات همین. چون حتی این چیزهایی که تو وبلاگ میبینی همه ی حیثیت شعری من نیست. آخه به غلط یا درست خودم رو عادت دادم که مخاطب هام رو فعلا خودم گزینش کنم. و در مورد تو راستش تو یک اتفاق شاعرانه ی به شدت زنانه هستی تا به حال اینهمه زنانگی تو یه شاعر یا نویسنده ندیده بودم و این یعنی یه اتفاق خوب وقتی می گم نسبت به تو حریصم که ببینمت قبول دارم که یه خورده هم می خوام ببینم این آدم چه شکلیه؟ اما بیشتر می خوام تو رو به عنوان یک اتفاق شعری از نزدیک تر شعری ببینمت. منتظرم.
هو....م ...
انتظاری کشنده باید تو را ...
خیلی تلخی این روزا !
با اجازه از خودم کمی دور از ادب باید بگم که :
این روزها گه تشریف دارند همی ...
نمی دونم تو هم باور داری یا نه
اما نباید انتظار زیادی داشت آخه عشق که هیچی دوست داشتنم دروغه پس از هیچکی حتی اونی که باش می خوابی نباید انتظار داشته باشی هوای دلتو داشته باشی
ته ته ته ماجرا همینه ، یه همخوابگی
بقیه حرفا کشکه...
الگا جدی جدی رفت؟؟؟
هووووووووووم
چی بگم والا جایی برای نظر گذاشتن نیست
داری یه کاری میکنی که جدی جدی نگرانت بشم دخترا....
الگای عزیز میشه این قالب و برگردونی به شکل قبلی؟....
لطفا....
: دی....
هنوز زیبا مینویسی...............................
تف می کند آخرش
در گلو گیر می کند
خنج می کشد
تاب نمی آورد
تف می کند آخرش
...
سر نزنی خب ؟
...
چکار داری می کنی با خودت ؟!
نبینیم آب جی از این حرف های دلگیر کننده به خودت بچپونی ...
قوی باش ...
...
من دیگه الان جنوبم از تبار اون جایی که ظاهرا تو اونجایی هستی. خوب حالا این انتظار کشنده رو با چه ریاضتی باید آغاز کنم. اینجا رو سکو که هستم یه عالمه وقت دارم که زنگ بزنم مجانی. به دوستایی که شاید سالها بهشون زنگی نمی زدم. تو که جای خود داری که یه اتفاق حریصانه خواستنی هستی. از امرو که بشمارم تا ۱۴ روز اینجام تا اول پاییز. امیدوارم تا همون روزا این ریاضت تموم بشه. و حتی شاید تصمیم بگیری شنوایی ام رو زودتر از ریاضت در بیاری. میخ خریداریم.
اینها که می نویسی برایشان جواب ندارم ...