ببردی دین فائز را به غارت ... 

پ .ن : نشسته م تو چارچوب در و پاهام رو بغل کردم و با شجریان زمزمه میکنم ...گفته ای شاید ۱۲ شب به بعد بیایی ، شاید ...

نظرات 17 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ http://mohammad1.blogsky.com

سلام عزیزم.وب جالبی داری.ممنون می شم یه سری هم به من بزنی.در ظمن دوست دارید با چه اسمی لینکتون کنم؟
شما منو با اسم شکست عشقی لینک کنید.
دوستون دارم.
موفق باشید.

لینکم نکنی راحت ترم ...
من رو هم که می بینی ... کسی لینکم نیست ...

نیکا چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ

الگا این روزا دیگه دوستم نداری؟....




*خصوصی*

اینو عمدا عمومیش کردم که حالت جا بیاد و دیگه اینطور ننویسی ..
اخه چی میشه که تو همچین فک میکنی ...
دلم گرفته .. آره ..
اما اینکه تو رو .... نه ... هیچ وقت اینطور نیست ....

گنجیشک چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ http://booser.blogfa.com

چه دوست داشتم نوشته‌هات رو... از این به بعد می‌خونمت...

تو لطف میکنی...

گنجیشک چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ب.ظ http://booser.blogfa.com

چرا نمی‌تونم وبلاگت رو به لیست گوگل‌چرخان‌ام اضافه کنم؟ فید وبلاگ‌های بلاگ‌اسکای چیه؟ می‌دونی؟

به خاطر قالب وبلاگمه ....
من هر روز آپ میشم بیشتر اوقات ...

سیگاری چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ http://babylondreaming.blogfa.com

خدایا این سفر کی میرود کی میرود سر...

دوست دارم وقتی ادامه میدهی آنچه که می نویسم را ...
۱۲ که گذشت خودم زنگ زدم و گفتم که نیا ...
دلم رضا نداد این وت شب از خوابش بگذره به خاطر دلتنگی من ...
شجریان رو شب سکوت کویر نت دادم و کمی گریه و اینا ...
یه کم سرمه چشام ریخت و کمی هم آروم شدم اما کمی ...
سیگاری یه سیگار واسم بپیچ ...

اوستا چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ب.ظ

keep your faith
sincerely yours Osta

نمی فهمیدم ...
اینو فارسی بگوش...

سیگاری پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ق.ظ

بگیر اینو.توتون فرد اعلی کوبایی.بزن به تن بچسبه.

پسر شاخ سر کوی تو گیراست ... بدل مهر ـ من ـ روی تو گیراست...بت ـ من .. کعبه من ....
میخواد که ظهر بشه .... توتون اون نمی دونم چیه ... من که نمی کشم پیپ که می چشم لباش رو ...
دلم گرفته است .. تا الن خواب بودم ...
.
.
چرا دختری نیستم که بجای این شجریان سوزناک ساسی مانکن گوش بدم ؟؟
آتش ... بارون باورن می باره ...

نیکا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:34 ق.ظ

مرسی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یعنی ابراز علاقه من به تو این همه علامت تعجب لازم داشت ؟؟
دوست میدارمت به بانگ ـ بلند ...

اوستا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:34 ق.ظ

خوب اینطوری توفیقی دست داد که دوباره مزاحم شویم.
ان جمله یعنی اعتقادتو (البته می تونه اعتقاد به هرچی باشه ) رو حفظ کن و در جواب ببردی دین فائز را گفتم.
و جمله دوم هم یعنی ارادتمند شما اوستا
مراقب خودت هم باش

میشه ازت یهخواهشی کنم و اون هم این باشه که : همیشه مزاحم من بشی ؟؟
من مزاحمت های اینطوری رو دوست دارم ...
اعتادم از دست میره وتی میاد نزدیک ..
خیلی مخلصیم ...

et پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ق.ظ

آخه منتظر چی هستی؟
اینکه دل تو رو هم آدم حساب کنن؟
این حرفا مال قصه هاست
باش خوابیدی.....بعد برو تو آینه نگاه کن و به خودت یادآوری کن عشق کشکه، دوغه...
اینا حقیقته چرا به من گوش نمی دی؟

باور کن بعد از اینکه باهاش خوابیدم میرم تو آیینه نیگاه می کم خودم رو ..
اما زیر چشام رو که می بینم تو رفته و هاله سیاهی دور چشام _ دوباره یادم می افتم که باهاش خوابیدم ..
بعد کف دستاش رو باز میکنه و من یه جوری سرم رو تو کف دستاش جا میدم و شروع میکنم مک زدن انگشتاش ...
میدی تو راس میگی .. اینا همش حیقت _ .. من نمیتونم کاری غیر از این بکنم حتی اگه کشک باشه ...
من اسن حس _ غمگین چون ماله اونه رو دوست دارن ...
تمام _ خوب رویان جمع گردن اما یاد او اگر نباشه هست ...هست همیشه و در هر صورتی ...
و اینکه من قصه خیلی دوست دارم همی ..

et پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:19 ب.ظ

تا یه جاییش زجر شیرینیه...اما از یه جایی به بعد تو گم می شی و حتی یادت میره رنگ مورد علاقت تلخ بود یا شور...
ببین الگا...
به خودت رحم کن حتما لذتهای دیگری با کسی که تو رو به همین اندازه ی خودت دوست داشته باشه هست

آرزویم این است:

نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد...

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد و به

لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه

که دلت می خواهد.

میدونم .. میدونم هست همچین آدمایی ... میدونم که هستن ..
خیال میکنی خبر ندارم ...
اما این منم که بدون اون راضی نمیشم ...
آدما میرن و میان تو زندگیم و می بینن اونو همیشه حفظ کردم .. بعضیا خشم برشون میداره که حق هم دارن و میرن و بعضی ها هم عین خیال شون نیست اما این منم که نمیتونم و ول میکنم ...
این زندگی منه .. من بهش عادت کردم .. به این وضع نکبتی ...
حالا یه هفته هستم و می بینی یک ماه نیستم براش...
من اونقدری دوستش دارم که بدل نگیرم و گریه هام رو بزارم واسه خودم ...
من یه جورایی همیشه داغ دارم عزیز ...
حالا اگه میخوای بیا با هم دزد دوچرخه رو نیگاه کنیم ...واسه صدمین بار .. اما این بار کامل .. از اول تا آخرش ..
میدونی که کدوم فیلمو میگم پسر ...

متین پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ب.ظ http://gahnevesht-matin.blogfa.com

آلبوم جدید شجریانه ؟

ـــ

اومد ؟! ..

شاید این 12 شب بیاید ، شاید ..

متین این دیگه چی بود که پرسیدی ..
یاد ایام رو که همه شنیدیم که ...
تصنیف انتهایی یاد ایام عزیزم با دو بیتی های عطار ...
آ...ی متین از دست تو ...

بکتاش پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.medadnokee.blogfa.com/

نشستم و یک دست کامل مطالب وبلاگت را خواندم..البته فقط همین صفحه را

خیلی به دلم نشست...لینکت می کنم .

رندان مست را گوش کردی؟

هوممممممممم ..
بسختی پیداش کردم همی ... و عاشش شدم ...

اوستا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:19 ب.ظ

ببین دیگه خودت گفتی ها مزاحم بشم بعدا زنگ نزنی ۱۱۰ بیاد منو برای مزاحمت ببره.
دیگه مگر این که با تارومار بتونی از شرم راحت بشی.
ارادتمند و مزاحم

دستم رو گذاشتم زیر چونه ام ... دستام بو گوجه می دن..آخه دمپخت گذاشتم ... و با یه دسته دیگم دود میکنم سیگار نکبتی رو ...
یه وری دارم نوشته ات رو میخونم ..آخه لب تاپ رو گذاشتم رو عسلی کنار کاناپغ ..
صدای سهیل نفیسی میاد از دور ..
بیا ..
همیشه بیا . بخند و مزاحم بشو ....
تو بهار غریب جوونی ....

هیلدا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ http://www.banoo62.blogfa.com

اینجا که می یام ... انگار نوشتم اون شب هایی که نتونستم ... انگار که تو گفتی از دل من همه ی نگفتنی هامو ...!
آره الگا جون !
آشکارا نهان کنم تا چند ؟!
دوست می دارمت به بانگ بلند ... !:*

خوشحالم ....
خوشحالم که بهت تلخ تنهایی و جدایی نمیگیرت ...
اصلن خوشحالم بخاطر اسمت که هم اسمه یکی از بهترین رفیقای زندگیمه و لبش تو آبادان می تپه .. آبادان .. ذولفقاری ...
وای دختر تو چه میدونی اینجا کجاست که می نویسمش ..
خودم هم وتی ولیعصر دم میزنم باورم نمیشه ذولفقاری وجود داره ...
خیابون سیاحی .. نبش ـ ۲۰ متری ...
من از تو الهام گرفتم ....

نیکا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:55 ب.ظ

نه خیرم اون مرسی و اون همه علامت تعجب واسه تو و دوست داشتن تو نبود!
واسه کامنت خصوصی من بیچاره بود که علنیش کردی دختر خوب....
: دی...

خوب میخواستم تورو به اشتباهت واقف نمایم همی ...

et شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ق.ظ

دوباره سلام
دیدم،آره...
بعدش بیا اخوان بخونیم.
منم همرام همیشه یه داغه ،سخته.
سعی کردم جاش بذارم
شاید بشه...
خوبی؟

اخوان ..؟؟؟ نه .. اخوان نمیتونم ..
میشه فروغ بخونیم ؟؟ یا ابتهاج ؟؟
فروغ چون خودم دوست میدارم .. ابتهاج چون اون دوست می داره ..
اخوان هم میخونیم چون تو دوست دار ی ..
این داغه و سخته رو هستم حسابی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد