اون دو تا مست ـ چشات منو خوابم میکنه ... 

پ . ن : دستام رو لاک زرشکی زدم  و تو رفتی تا دوشنبه که شاید بیایی .

نظرات 6 + ارسال نظر
سیگاری چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:56 ب.ظ

چی کار کنم.گاهی اوقات لپ تاپ دم دس نیس با گوشی سر می زنم.
کامنت پست قبلی هم واسه نوشته خودت بود.

عذرتان بس موجه است جناب ...

عماد چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:57 ب.ظ http://www.greysaint.blogfa.com/

الو سلام. چیه چرا کامنت های منو بی جواب می ذاری وبلاگمو هم که نمی خونی. ببین چقدر مجرمی و من اینقدر بخشنده! نکنه تو هم جزو اون دسته از فیلسوفان یونان باستان هستی که عقیده دارن جواب ابلهان خاموشی است!
قسم به پست: تابستان خر است اگر که تو نباشی. که حتی بیشتر از خودت دوسش دارم که این تکلیف صبر بر من کوتاه کن.

جواب نداشت و یا همان که خودت گفتی ...:D

هیلدا پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:41 ق.ظ http://www.banoo62.blogfa.com

پیش فروغ که رفتی ... او پیرزنه رو از طرف من فحش بده ! نه خیلی آبدار ...! بهمن که رفتم گل یخ بردم براش با یه فانوس ... فانوسم رو که می دونم نیست ... شمع روشن کن براش ...! با این که خیلی دور نیستم ازش ولی سالی یک بار می رم ... هر بار که از سر اون کوچه رد می شم ... بی اختیار می لرزم و می بندم چشم هامو ... خوب می دونم یکی از همین روزها آرامگاه فروغ و اون همه شاهزاده ی قاجار و رهی معیری و خالقی و محجوبی و صبا و حتی اون پیرزنه ... محو می شوند .... انگار از اول نبودند ... می ترسم ... اون جا تنها جاییه که دوست دارم تا زنده بودنم بمونه ... !
چقدر می بارد
و خیس می شود امروز انتظار زمین ... !
می بینی الگا جان ؟!

دوست دارم بنویسم ... از اون وقتایی که دوست دارم زیاد زیاد بنویسم .. چون متن ات رو خوندم و کامنت ات رو و خیلی حرفا هست که واست در موردشون بنویسم ...
اون پیرزن مو سیپید که دل _ همه ازش خون ؟_ و با این حال همه دوسش دارن و از مرگ فروغ زنده بوده و الان نیز اما .. سری فروردین یا اردیبهشت که رفتم یه پسر جوونی بودش که میگفت نوه پیرزن _ و بهمون گفت : که فوت کرده .. ناراحت شدم اینقدر که نگو ...
من میرم .. همیشه میرم ...و همیشه با رفیقم میرم .. دوستان مشخره میگنند و میگویند این چه وضعشه .. هر جا گورستون _ شما دو تا میرید ..چه کنم هیلدا؟؟ دست _ خودم نیست & همچین جاهایی بهم آرامشس میده ..
آخ هیلدا .. ه ی ل د ا چه اسمی تو داری .. بهت گفته بودم هم اسم رفیق فابریکم هستی ؟؟ اون آبادان _ و من اینجا .. از اون دخی های آبادان _ که موهاش مشکی و چشماش اصلی .. مثل _ من نیست که فقط موهام داد بزنه جنوبی ام اما اون تمام ظرافتش و کلامش یعنی که از خود اروند اومده ..
داشتم میگفتم .. گورستان و یا همان قبرستان چه فرقی میکند ... اهواز که باشم یا آبادان هم میرم قبرستون و حتی اگه رفته باشم پتروشیمی کار تو اون بخش های کوچیک کوچیک هم سری میزنم به برستون هاشون که ممکنه اصلن عزیزی هم از من درش نخفته باشه اما... اما آروم ام میکنن اینها ...کلی عکس دارم من از این متبرکه ها ..
فانوست ؟؟ نکنه همون فانوس رنگی رنگی _ رو میگی ؟؟ که شیشه هاش خطوط رنگی رنگی داره ؟؟
این عکس رو نیگاش کن :
http://night-skin.com/upload/images/owkg8o5t521r8oellu8.jpg
حتمی بایست خودش باشه نه ؟؟اواخر فروردین که میخواست به اردیبهشت بزنه گرفتمش
.
دیشب ساعتی که این کامنت رو میذاشتی من بیدار بودم ..کاش که میدیم کامنت ها رو که همان موقع از بارانی که میخورد و خورده بود بر سقف می نوشتم برایت ...
حواست هست ؟؟ حواست هست که طلسم دستام رو وا کردی و این همه نوشتم برایت خانم جان ..
.
وبلاگت باز نمیشد :
من هم دوست دارم برم ابیانه .. شدید هم دوست دارم برم ...و تنها ... تنهای تنها و اگر شد فقط با یک رفیق ... رفیی مثال تو که نمی شناسمش زیاد و قرار نیست با حرف هایش مسلسل وار کله ام را ببرد ...
اما من مثله تو نیستم و به خودم بارها گفتم که اگر اینطور بودم رابطه ام بهتر از این حرفا میشه ..
میدانی اینطور نیستم که قهر کنم و یا وتی که ناراحت شد حرفی بزنم و منت کشی و این حرفا .. اگر حرفی زده شد که همیشه هم سنگین زده میشود راهم را میکشم و میروم بدون اینکه بفهمد ناراحت شده ام و اگر او نیز ناراحت شد خودم را به آن راه میزنم و میگویم باشد هر کار که خودت دوست داری انجام بده ...
میدانی من دیگه خسته ام ... آندر خسته ام که بهش گفته ام همان یک ماه از دو الی سه ماهی که مرا می بینی با من باش و خوش بگذران مابی اش کار به کارت ندارم یعنی نمیتوانم هم ...
مردان این وقتا مثله ماهی می مانند .. مثله ماهی لیز و من دوست ندارم بگیرمشان دست که لیز بخورن ..
من زنم .. یک زن _ تنها که خودم اموراتم را میگذرانم .. حال چه مادی چه معنوی ..
دربند و این حرفا هم نداشته ایم تا بحال اما تو بگو پیاده روی .. تا دلت بخواهد ...و خانه هایمان همیشه میزبان ما هستند ...
نمیدانم .. اما فک میکنم دوستی ما با دوستی شماها دو سنخیت متفاوت است و به همین خاطر خوشم می آید وقتی مینویسی و می خوانمت ..

دگم پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:45 ق.ظ http://yek-adad-degom.blogfa.com/

هی چطوری آبجی چه خبرا سلامتی خوب خدا رو شکر!
لاکت هم نگران نباش اگه 24 ساعته باشه تا دوشتنبه میمونه(الان با خودم حساب کردم دیدم امروز هنوز چارشنبه است) نه بهتره پاکشون قهوه ای راه راه بزنی آبجی!
آهان یک چیز دیگه.... یادم رفت اگر یادم اومد برمیگردم حتما ها.
(به یاد سنجد)

تو راست میگی ...
تو راست میگی دگم جان ...
چه میشود کرد اما .. من همیشه همین طور بی دستاویز داشتمش و دارمش ..و شاید هم خواهم داشتمش ...

بهار پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ق.ظ

میرید امرو ظهیرالدوله؟

نه عزیزم ..
رفت .. رفت عید کنار خانواده اش باشد ..

متین جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:05 ب.ظ http://gahnevesht-matin.blogfa.com

ذره ذره اون نگات داره آبم می‌کنه ..

ــــ


و اگه دوشنبه عید باشه ؟!

مثل یک رویای خوش پا گرفتی تو شبام ..
نگو...
نه..
نگو ...
ماه که ۳۰ روزه نمیشود ..
آخ نگو متین جان ...
اگه اینطور بشه من میرم دیگه ..
همین هفته برمیگردم جنوب .. طاقت واسم نمونده ..
نمیتونم تحمل کنم ...
واقعا اگه دیدم دوشنبه است همون روز بلیط میگیرم میرم و پشت سرم رو نیگا نمیکنم ... بذار این خونه خاک بخوره ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد