کوچه هایی بن بست که قرار است نفس من را محبوس خود کنند و ندایی که به من میگوید به دامان _ من باید باز گردی ...

گریزی نیست از این همه که مرا فرا میگیرد و خوشی های بی ضابطه کوتاه که همیشه برای قامت _ دلم کم بودن .

فرصتی نیست و ندارم بیشتر از این و تو اگر میخواستی می ماندی و نفس به نفس همراهم بودی و دریغ که من آن نیستم که به دروغ تظاهر کنم که همیشه باید مشعوف _ همان اندک خوشی ها می شدم .

و دست بر کمر می شدم و تو ظهر های تفدیده از گرما خودم رو صدا می کردم که میدانستم بجز خودم کسه دیگری نیست ..

تو اینها را که می نویسم نمی دانی و بسته بودن _ این محیط حتی در خیالت هم نمی گنجد ، تو اینها را که زخم می زنند بر پیکرم نمی بینی .

افسوس که زخم نامه های من همیشه مغلوب اند ... مغلوب شنیدن صدای تو و فحش پاره هایی که زندگی پر درد نثارم می کند ...افسوس که بی فایده فرسوده شدم 

نظرات 6 + ارسال نظر
عماد جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.greysaint.blogfa.com/

این بلا تکلیفی حق هیچ بنی بشری نیست. حالا اگه تو منشور حقوق بشر یه بند این مساله رو تصریح نکرده دلیل نمیشه تو به این کارت ادامه بدی؟ لطفا بگو مرا چقدر صبر باید؟ و آیا سرانجامی بر این صبر هست؟

متین جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ http://gahnevesht-matin.blogfa.com

ای بابا !

چه کم تحملی !

خودتو بذار جای آدمای دیگه ..

مثه من ! مثه ۱۰۰۰ نفر دیگه . که بال بال می‌زنن . واسه ..

ــــ

من ؟؟
ندیدی من رو وگرنه نمیگفتی کم تحمل ...
دوستان میگویند لج مون میگیره می بینیمت ..
کاش ..
کاش که کم تحمل بودم.

دگم جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:26 ب.ظ

باور نیکنی چقدر اعصابم خورد میشه وقتی میبینم آدمایی میان اینجا که هم شان خودشونو میبرن زیر سوال و هم شان وبلاگو بابا بس کنین این عوضی بازیارو.
الگا جان نظر من البته اینه که تایید نکنی این نظراتو حالا خودت میدونی!

خودم هم نظرم همینه ..
مرسی با منی داداش .

دگم جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:27 ب.ظ

اینقذه اعصابم خورد شد که یادم رفت چی میخواستم بگم راجع به متن ایشالله برمیگردم

ببین ول بده برگردی بنوبسی ها ..
دلم گرفته حسابی .. خدا خودش میدونه .

از الگا به آشنا جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:54 ب.ظ

ممنونم دوست نادیده من از همدردی ات ...
من تا اونجا که ارزش داشته باشن جواب میدم اما بعد که دیدم از حدش فراتر میرن که الان به اینجا رسیده دیگه جواب نمیدم ..
لایق همون چیزاین که گفتی و شرم زنانه ام جو اینجا اینجا اجازه نمیده وا گویه اش کنم ...
باز هم این طرفها بیا و بخوان مرا ...
بلبلـ حسنت نخفتد ... می فروز باشدش ..

سیگاری جمعه 27 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:30 ب.ظ http://babylondreaming.blogfa.com

گاهی اوقات مدام زخم می خوری.مدادم شتک می زند خونت بر دیواره دنیای تنگ روح و هیچکس نمی بیند.
آخ از این ندیدنها و خودخوریها و صبرها.
این پستت گرانقدر است برای خودت به گمانم

فقط تو که مثله خودمی می فهمی این چیزا رو سیگاری ...
چشم و دل مایی ...
همیشه روشن باش ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد