وقتی جنوبم یعنی : ساعت که مثل ـ الان دو رو رد کرده باشه نمیتونم که زنگ بزنم و بگم بیا و اینطور میشه که درست مثل ـ یه معتاد که گرد بهش نرسیده باشه دور خودم می پیچم و سینه ام سفت میشه ....
پ .ن : روزای سختی میخوان بیان ، میدونم این جبر رو ...
خوب شما میتونی بیای شمال زنگی کنی چه اصراریه بری جنوب؟:) راستی ممنون از اومدنت توی وبلاگم و حتی نظر دادن من دندان امیدو از نویسنده ی این وبلاگ کنده بودم وفقط به خاطر خودت میومدم حلالا دیگه ما رو به توان n خوشحال کردی. چاکریم:امضا دگم!
خوب شما میتونی بیای شمال زنگی کنی چه اصراریه بری جنوب؟:)
راستی ممنون از اومدنت توی وبلاگم و حتی نظر دادن من دندان امیدو از نویسنده ی این وبلاگ کنده بودم وفقط به خاطر خودت میومدم حلالا دیگه ما رو به توان n خوشحال کردی.
چاکریم:امضا دگم!
میبندنت به تخت برای ترک این گرد لعنتی !