می نشینی در تنها جای خالی صندلی عقب _ یک تاکسی لکنته و در حالتی غور ماآبانه در خیالت زمزمه میکنی : چقدر بوسه هایش فرق داشت با قبلی و قبلی تر ها ، 

و آنگاه دستات در حالی که سعی میکنی از لرزش شون جلوگیری کنی هیستریک وار در جیب جلویی کیفت دنبال هدفونات میگرده و تو وارد دنیای به شدت شخصی خودت میشی و خلاص ... 

پ .ن : خیام میخوام با صدای شاملو ...

نظرات 6 + ارسال نظر
اوستا پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ

سلام به دوست خودم
باید اعتراف کنم که چقدر وبلاگت فرق داره با قبلی و قبلی ترها و هرچی تا حالا خوندم.
مراقب خودت این روزها بیشتر باش.
ارادتمند

کم میای اینطرف ها ....
وقتی مینویسی که تفاوت رو فهمیدی خوشحال میشم ..

سیگاری جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:58 ق.ظ http://babylondreaming.blogfa.com

اینکه گاهی اوقات تغییرات می ترساند و اینکه حساس می شوی در فوران فرقها.آره . آدم اینجور موقعها به چی اعتماد کند.

تاکسی لکنته و ۲۰۶ رادان بی پولی را خوب آمدی.

حالا فهمیدی واسه چی بهت گفتم معتمدی؟؟

شریعتی جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ب.ظ http://dasthayeman.blogfa.com

سلام
می دونی اصلا واسه این که با بقیه فرق داری می آم این جا ... البته چند وقت نیامدم ... می دونی چرا ؟۱ جون احساس می کردم فعلا نه آمدن ماها و امثال من برات مهم هست و نه رغبتی به آمدن پیش ما داری ... واسه همین کمتر آمدم آب جی ؟!
حالا چرا موقع خواندن من صندلی را می دهی عقب و لبخند می زنی ... این ها چه معی دارد آن وقت ؟! حسابی شاخک های ذهنم را سیخ کردی ... دنبال جواب دارم می گردم ...
بعئش هم واسه چی دور بافتی از آدم ها ...!!!
این همه را از خواندن من فهمیدی ... بیمیرررررمممم
...
و اما این پستت ... چرا این جوری شدی تو ... ؟!!!
خدایی نگران کننده هست هان ...
بعضی وقت ها احساس می کنم نکنه این ها واقعی باشن ... این احساسات و این حرفات ... هر چند ربطی نداره به من ... اما به هرحاال من نگرانم ...
حالا باز چی شده ...؟!!!!!!
...
و به امید خدا
خوش باشی

جواب دادم زیاد... زیاد ..

شریعتی جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:40 ب.ظ http://dasthayeman.blogfa.com

سلام
فقط بگم تا حالا فکم افتاده خب ...
اما خب زندگی شخصی آدم ها به من مربوط نمی شه ... یعنی حق دخالت ندارم ... اما زندگی همه آدم ها به هم مربوط هست ... می فهمی که چی می گم ؟!!!
...
می گم همین فرق من رو این جا کشونده ...
یعنی احساس می کنم رک و صادقانه می نویسی ... من به عنوان خواننده این جا احساس نمیکنم که دارم دروغ می خونم ... حالا هر چی باشه ... مهم نیست ...
...
ولی واقعا دارم نگران می شم ... یعنی می شم چیه ... شدم در حد فاجعه ... نم یدونم زندگی تو مال تو هست ولی من دوست دارم ... اون هایی که ارتباط دارم باهاشون حتی در همین حد ... آرام زندگی کنن ... جیزی که شایدخودمم ازش محرومم هان... ولی این طوری برای بقیه می خوام ... به هر حال هر طور خوشی ... همون شویه درست زندگی کردن... ولی اگه ناخوش بودی سریع عوضش کن ... خیلی سریع ...
...
جقدر حرف مادرانه زدم ... اه اه ... حالم بهم خورد از خودم ...
هر جور خوشی آب جی حرف های ما رو پشمم حساب نکردی چاکرتیم ... فقط خوش باش ...
به امید خدا
خوش باشی

میدونم میدونی این حرفات دلگرمیه هوارتاااا

کافه کافکا جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:40 ب.ظ

مال شما

چی برای من جانا؟؟

ک جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:05 ب.ظ

همه ی کدومها؟

هان؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد