داشت ریال به ریال تموم می شد اون کارت تلفن مسخره و آفتاب ـ  این سگ دونی امانم رو بریده بود و حوصله احوال پرسی های مسخره رو نداشتم و بی محابا گفتم : من ده روز ـ ارضا نشدم ،   و تو جواب دادی خوب امروز هم اضافه بشه میشه ۱۱ روز ... و خندیدی .

تلفن رو میکوبونم سر جاش و خوب میدونم دوباره اتفاق افتاده ، 

عرقی که از چونه مغنه ام راهش رو باز میکنه رو میتونم احساس کنم و صدای فیل کالینز که داره تو گوشام پخش میشه تنها راه گریزم ـ و زخم ـ لبم که می مکمش ....

نظرات 9 + ارسال نظر
XIVAGO جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:28 ب.ظ http://armageddon.blogsky.com

کدوم حست ارضا نشده ؟
واقعا اگه دوستش داری باید حس عشقت باشه و نه چیزه دیگه

وقتی به اینجا برسی همه چیز دیگه کشکه ....
بی همگان بسر شود ... بی او بسر نمیشود

ارمین جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.fearoftheknowing.blogfa.com/

چه زیبا توصیف کردی و چه دلم تنگ شده بود برای وبلاگت و چه اولین مطلبی که خواندم از جنسی بود که تو عادتم دادی که عادت کنم به دلنشینیش!
و چه بی پروایی و چه لجباز.یادم میاید که گفتم تو خسته خواهی شد از بیان پورنوهای فکری در غالب این کلمات عاجز و تو گفتی من خسته نمیشوم چون از جنس خودمند

خوشابه حال آقاهه که جای سلام و علیکهای مسخره و روزمره جمله ای که از تک تک سلولهای بدنت بلند شدند و آن سیمهای مسیه لعنتی را لرزاندند تا به گوشش رسیدند را شنید.
لبانت را میمکی,لبانم را میمکم,لبانش را میمکد,لبانشان را میمکند برای چه؟شاید تشنه ایم

هی رفیق ...
کامنت ات رو که خوندم گذاشتم یه بار دیگه another day in paradise فیل کالینز اتاقم رو پر کنه چون میخواستم لذتم از خودن _ کامنت ات تکمیل بشه ...
.
.
هو...م من همیشه اینقدر لجبازم و البت احمق در مواردی.
خوشا که نه اما بدا به حال _ من ..
همیشه و همیشه ترش بیا خانه ام و دق البابی بکن ...
.
میدونی رفیق تو رو نمیدونم ، اون رو نمیدوم ، اونا رو نمیدونم اما :
من خیل____________ی تشنه ام ....

دگم جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ http://yek-adad-degom.blogfa.com/

؛و زخم لبم که میمکش؛
این تیکش خدا بود به جان آبجی

میدونی دگم جانمی رفیقم بهم زخم میزنه و
من هم که کلا عادت به مکیدن ـ زخم هام دارم پس ...

آژیراک شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:27 ق.ظ http://ajeerak.blogfa.com

سلام
اولی رو خوندم اعصابم خراب شد گفتم بیخیال .
اونکه تو تاکسی بودی رو خوندم می خواستم از عصبانیت صندلیم رو روی سر همکار گرامی خرد کنم.
.
الحمداله رسیدم به اون جمله قصار که زن احمقی خواهی بود اگر ..........
نجات پیدا کردم!!
.
بسیار درونی ست احساساتت و بسیار شجاعانه بیان شده.

چرا باید اون دو پست اولیم تو رو اینقدر عصبانی کنه که همکار گرامیت رو له و لورده نمایی؟؟
و برعکسش هم چرا اون یکی پستم بشه آب ـ خنک و عصبانیت ات فروکش کنه ؟؟ هان؟؟؟؟
.
.
هو...م .... اینا که اینجا می نویسم از هزار لایه رد شده
.
.
ا...ی بمیرم ، ساعت کاریت هم که قبل ـ ۸ شروع میشه

رامتین شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 ق.ظ http://ramtiin.blogspot.com

ها

می دانم

مرسسسسسسی ولی

مواظب ـ خودت باش خیلی خیلی خیلی ...

شاپرک یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 ق.ظ http://neveshtehaye-limoee.blogsky.com/

من بعدش یه خواب عمیقم لازم دارم...

خواب عمیق؟؟
واسه من به ندرت پیش میاد ...
اکثرا پا میشم با قدرت تمام به کارام میرسم ...

شاپرک یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:14 ب.ظ

منظورم از خواب عمیق جسمم نبود...
منم بعدش انرژی خاصی دارم.اصولا خانمها اینطورن... میدونی حتما...
شده وسطش گریه کنی؟اینم یه حس کاملا زنونه اس...

هو....م .. سرخوشی عجیب و پارتنرت که خواب است و تو که میلی از دوید هوشیارت میکند ...
خیلی از این شب ها دلم خواسه بدوم اما ....
.
.
اوایل آره .. گریه می کردم بدفرم اما حالا نو...چ ...
کاریست که باید انجام شود...
هی... تو من رو یاد ـ چیزای خطرناکی می اندازی دختر ... الان دیگه ساعت آخر کاری و میخوام کیفم رو بندازم رو شونه م و برم و بهش فک میکنم .. به اینایی که من رو یادش انداختی همی ...
.
.
مواظب باش ُ این خاطره ها مرا از این که هستم بی حیاتر می کند ..

شاپرک یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:11 ب.ظ

تو بی حیا نیستی...
اینکه آدم از احساسش بنویسه بی حیایی نیست.اینکه بگی توام چقدر آدمی بی حیایی نیست...
فقط خواستم بگم نگران نباش نمیدونم چرا اینو بهت گفتم...
یه چیز دیگه اینکه خیلی وقته میخونمت اما نظر ندادم صبر کردم تا مطمئن بشم که میشه حرفامو بزنم.

خوشحالم ... چون صبرت نتیجه زیبایی داشته ...
من نگران نیستم .. خیلی وقته به اون چه هستم عادت کردمی ..

متین دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:18 ب.ظ http://gahnevesht-matin.blogfa.com

ستم قرن 2 !

وقتی با دلتنگی خـــــــــــــــــــــــــــــیلی زیاد ..

لبات رو می مکی با تصور مکیدن لبای اون ..

بدون شک این چیزا رو تو می فهمی سریع خواهرک جان ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد