معشوقه بازی های عرفانی کنید ،
روز و شب .
زیر پتو رو تختم پاهام رو دراز کردم ، موهای خیسم رو لوله کرده م تو حوله ،صدای سوختن سیگار رو میشنوم اینقدر خونه ساکته و صدای بارون و اینکه با همه پر و بال بسته ام یکی تو دلم میگه :
عشق اول
یه خاطره گه است !!
ای شاه
درویش دل ریش ت منم ،
دوس دارم سیبیل هات رو بو بکشم !!
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده ایی؟؟
تو و این خیابان میرزای شیرازی ،
امان از دست تان !!
شب ، سکوت ، کویر ـ من تویی ...
نزدیک های چهار صبحه و هنوز بیدارم ،
من با تب ، من با تاب
دلم برای لب هات و هر چیزی که بهش می چسبه تنگ میشه !!
با توهین و بی محلی به من و بی علاقگی نسبت به زن بودنم برای او سر می بُرد !!
گوش فیل های دلم شیرین نیستند
الماس اند
انگشت هات بروی ـ دستام
دلم رمیده شد و غافلم من درویش. که آن شکاری سر گشته را چه آید پیش ....
مرا ببوس ...
فقط همین .
میخواهم اعتراف کنم : دلم میخواست دست هات رو بگیرم . آدم های اطرافم نمیخواهند اما !!
این روشنی از توست ، بگو از آفتاااب نیست